گنجور

 
صائب تبریزی

دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد؟

کشتی نوح چه اندیشه ز طوفان دارد؟

غمزه شوخ ترا نیست محرک در کار

تیغ از جوهر خود سلسله جنبان دارد

دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما

فیض صبح وطن این شام غریبان دارد

چرخ از حلقه بگوشان قدیم است او را

سر زلفی که مرا بی سر و سامان دارد

آرزو از دل ارباب هوس می شوید

چهره ای کز عرق شرم نگهبان دارد

دامن شب مده از دست که این ابر سیاه

در ته دامن خود چشمه حیوان دارد

بیشتر ساده دلان کشته شمشیر خودند

صبح از خنده خود زخم نمایان دارد

مگذر از دامن صحرای قناعت کانجا

مور در زیر نگین ملک سلیمان دارد

از جگر سوختگان نیست به جز لاله کسی

که چراغی به سر خاک شهیدان دارد

در پریشانی خلق است مرا جمعیت

دل من طالع سی پاره قرآن دارد

آفتاب است چو شبنم ز نظر بازانش

گلعذاری که مرا واله و حیران دارد

نتوان جمع به شیرازه سامان کردن

خاطری را که غم رزق پریشان دارد

آن که از تیغ تغافل دو جهان بسمل اوست

دست در گردن دلهای پریشان دارد

خواری چرخ بود رزق عزیزان صائب

روی یوسف خبر از سیلی اخوان دارد

 
 
 
سید حسن غزنوی

لشکری یار من امروز سر آن دارد

که دلم همچو سر زلف پریشان دارد

لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله

آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد

چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید

[...]

عطار

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد

جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد

شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست

چشم سوزن که درو چشمهٔ حیوان دارد

هرکه را پستهٔ خندان تو از دیده بشد

[...]

امیرخسرو دهلوی

چشم من خنده شیرین تو گریان دارد

دل من را لب پر شور تو بریان دارد

خاطرم میل کند با تو و پیدا نکند

سینه ام درد و غمت دارد و پنهان دارد

کس ندارد به جهان آنچه تو داری در حسن

[...]

ناصر بخارایی

می‌زند خوش نفس باد صبا جان دارد

باد گویی نفسی از دم جانان دارد

هم عفی الله غم عشق تو که از آه چو برق

مجلس تیرهٔ ما شمع شبستان دارد

باد در زلف تو می‌پیچد از آن دربان است

[...]

قاسم انوار

دیده مشتاق و دلم میل فراوان دارد

جانم از مسکن تن روی بجانان دارد

بهمه حال ز جانان نشکیبد جانم

جان زجان آمدو هم روی بدان جان دارد

دل بیچاره خرابست که گفتند :فلان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه