گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۳۵

 

هر که او حجتی چنان دارد

شک ندارم هم این هم آن دارد

خوش کناری گرفته از عالم

عشق او در میان جان دارد

ترک دنیا و آخرت بکند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

دیده مشتاق و دلم میل فراوان دارد

جانم از مسکن تن روی بجانان دارد

بهمه حال ز جانان نشکیبد جانم

جان زجان آمدو هم روی بدان جان دارد

دل بیچاره خرابست که گفتند :فلان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

نقاره سحری قصه ای نهان دارد

ولی بخود نه حکایت،نه داستان دارد

ولی چو چوبک عشقش رسید یعنی «قل »

بغلغل آید و صد شور و صد فغان دارد

بهر اصول که گیرد نقاره از مضراب

[...]

قاسم انوار
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - امیر حسن دهلوی فرماید

 

فلک با کس دل یکتا ندارد

ز صد دیده یکی بینا ندارد

گلستان رونق کمخا ندارد

چمن آرایش دیبا ندارد

تنم تا یافت در بر صوف طاقین

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - مولانا کاتبی فرماید

 

این کهن دیر جهان کشته فراوان دارد

دم عیسی نفسی جو که دلش جان دارد

زوده نرم که اقلیم صفاهان دارد

تو مپندار که از معدن کتان دارد

در بر حجله پرزیورو کت رخت سیاه

[...]

نظام قاری
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۶ - عمعق بخارایی

 

اگر موری سخن گوید و گر مویی روان دارد

من آن مور سخنگویم من آن مویم که جان دارد

تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران

ز هجر غالیه مویی که چون موران میان دارد

اگر با موی و با موری شبانروزی شوم همره

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۰ - قصه عیینه و ریا

 

زخم او جا درون جان دارد

گر کنم ناله جای آن دارد

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

ز بسکه گرد رهت جان عاشقان دارد

نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد

دو نرگس تو ز مژگان بصد زبان در حرف

چرا چه غنچه لبت مهر بر دهان دارد

بسینه دل که طپید از خیال غمزه تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

چو غنچه گرچه لبت مهر بر دهان دارد

ز غمزه نرگس شوخ تو صد زبان دارد

ز بسکه باد برد جان عاشقان ز غمت

نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد

کمال حسن کند اقتضای بد مهری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد

چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد

در آبه و بازار سر سرکشان بشکن

که سرو ناز بسی سر بر آسمان دارد

از آن ملاحت و خوبی چو یوسفش رشک است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح میر سعد الدین اسعد گوید

 

تنم زبانه آتش ز سوز جان دارد

چه حاجت است بگفتن که خود زبان دارد

چو تار چنگ دل من ضعیف شد از درد

چنان که باد بر او گر وزد فغان دارد

شب از فراق تو دود دلم بماه رسید

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - ستایش جعفر بیگ قاضی بغداد

 

گل آمد باز گلشن فکر لطف از جنان دارد

زمین از سبزه نو حیز رنگ آسمان دارد

فکنده در چمن آب روان بر پیچ و خم راهی

چمن با آب حکم آسمان و کهکشان دارد

ز برک لاله هر دم قطره قطره می چکد شبنم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » ترکیب بند

 

دیدمش سبزه بر اطراف گلستان دارد

صفحه مصحف رویش خط ریحان دارد

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

سبک جولان سمندی کان پری در زیر ران دارد

به رو بسیار می‌لرزم که باری بس گران دارد

من سر گشتهٔ بی دست و پا گرچه عنانش را

به میلش می‌کشم از یک طرف نازش عنان دارد

خدنگی کز شکاری کرده دشت عشق را خالی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را در مدح خواجه آصف صفات ابوالقاسم بک وزیر گفته‌اند

 

چرخ را باز مه روی تو حیران دارد

که مه یک‌شنبه انگشت به دندان دارد

حاجبت کرده بزه قوس نکوئی و هلال

سر به زانوی حجاب از اثر آن دارد

در شفق نیست مه نو که دگر ساقی دور

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش امام دوازدهم «ع»

 

سپهر قصد من زار ناتوان دارد

که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

جفای چرخ نه امروز می‌رود بر من

به ما عداوت دیرینه در میان دارد

اگر نه تیر جفا بر کیمنه می‌فکند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی

 

این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد

کی سرِ برگِ منِ بی‌سر و سامان دارد؟

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش چهارم

 

گیتی که سر وفا ندارد

گوئی که کس آشنا ندارد

شیخ بهایی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

سرم سودا دلم پروا ندارد

صباحم شب، شبم فردا ندارد

دلم در هیچ جا الفت نگیرد

سرم با هیچکس سودا ندارد

ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد

هما گر سایه‌ای دارد برای استخوان دارد

ز محرومی‌ست گر دل زاری‌ای دارد درین وادی

به قدر دوری منزل جرس دایم فغان دارد

ز رشک طالع تردامنان داغم درین گلشن

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode