مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد
چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد
در آبه و بازار سر سرکشان بشکن
که سرو ناز بسی سر بر آسمان دارد
از آن ملاحت و خوبی چو یوسفش رشک است
پری چه حسن فروشد چه حد آن دارد
شهید تیر ترا گرچه نی دمید از گل
هنوز از آن مژه صد تیر در کمان دارد
جراحت من و مجنون کسی ز هم نشناخت
که زخم تیر بتان جمله یک نشان دارد
نگفته سوز دلم جمله خلق میدانند
تو گفتی آتش سودای ما زبان دارد
اگرچه هر رگ اهلی ز عشق جانی یافت
یکی برون نبرد گر هزار جان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیتها از درد عشق و جدایی صحبت میکند. او از زیبایی محبوبی میگوید که بهشت را برای او به جهنم تبدیل کرده و خواستههایش را به رخ میکشد. همچنین به توصیف زیباییهای او نظیر ناز و جذابیت پرداخته و میگوید که این زیباییها حتی بر دیگران تأثیر میگذارد. او به تیر عشق و زخمهایی که از آن میخورد اشاره میکند و میگوید که درد دلش بر کسی پنهان نیست. در نهایت، شاعر بیان میکند که عشق تواناییهای عجیبی به انسان میدهد، اما در عین حال میتواند دردآور و جانسوز باشد.
هوش مصنوعی: فراق و دوری معشوق به قدری برای من دردآور است که گویی بهشت را در آن رویداد حس میکنم. در واقع، این خوشی و شادابی که به نظر میرسد، در دنیای بدون او برایم عذاب و دوزخ است.
هوش مصنوعی: در وسط آشفتگی و هیاهو، از بند و محدودیتها فرار کن، زیرا زیبایی و لطافت همواره در اوج خود قرار دارد و نیازی به نگرانی ندارد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت یوسف باعث حسادت پریها شده است. حال اینکه چه زیبایی و کمالی میتواند وجود داشته باشد که این زیبایی را به فروش برساند، question کمنظیر و بینظیری است.
هوش مصنوعی: شهید تو اگرچه از گلی پرپر شده، اما هنوز چشمانش قدرت رهایی چندین تیر را دارد.
هوش مصنوعی: به عمق درد و رنج من و مجنون کسی پی نبرد، زیرا زخمهای ناشی از تیر معشوقان همه نشانهای واحد دارد.
هوش مصنوعی: دل من پر از آتش و سوز است و همه مردم این را میدانند، اما تو گفتی که این عشق و اشتیاق، خود زبانی دارد و میتواند بیان شود.
هوش مصنوعی: اگرچه عشق باعث زنده بودن و جانی در هر فرد شده، اما هیچکسی نمیتواند بهراحتی از آن رها شود و حتی اگر هزار جان هم داشته باشد، باز هم نمیتواند عشق را از خود دور کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد
که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد
دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد
مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد
غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من
[...]
کسی که یار وفادار و مهربان دارد
سعادت ابد و عمر جاودان دارد
مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست
که باد صبحدم امروز بوی جان دارد
حدیث او همه روز و هلاک او همه شب
[...]
دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد
کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند
کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟
گرت به جان بخرم بوسهای، زیان نکنم
[...]
امیر و خواجه منعم کسی تواند بود
که پای همت بر فرق فرقدان دارد
ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف
دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد
نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد
[...]
کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد
جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد
ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن
کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد
زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.