گنجور

 
اهلی شیرازی

چو غنچه گرچه لبت مهر بر دهان دارد

ز غمزه نرگس شوخ تو صد زبان دارد

ز بسکه باد برد جان عاشقان ز غمت

نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد

کمال حسن کند اقتضای بد مهری

گمان مبر که کسی یار مهربان دارد

بسینه دل که طپید از خیال غمزه تو

کبوتری است که شاهین هم آشیان دارد

بکوی عشق زیان هر که میکند سودست

کسیکه سود طمع میکند زیان دارد

نعیم هردو جهان کوثرست و آب حیات

شهید عشق هم این دارد و هم آن دارد

بر آستان تو اهلی است سربلند اما

اگر بعرش رسد سر بر آستان دارد