گنجور

 
اهلی شیرازی

ز بسکه گرد رهت جان عاشقان دارد

نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد

دو نرگس تو ز مژگان بصد زبان در حرف

چرا چه غنچه لبت مهر بر دهان دارد

بسینه دل که طپید از خیال غمزه تو

کبوتری است که شاهین هم آشیان دارد

بکوی عشق زیان هرچه میشود سودست

کسی که سود طمع میکند زیان دارد

رخ چو ماه کند اقتضای بد مهری

گمان مبر که کسی ماه مهربان دارد

نعیم هردو جهان کوثر است و آب حیات

شهید عشق هم این دارد و هم آن دارد

بر آستان تو اهلی است سر بلند اما

اگر بعرش رسد سر بر آستان دارد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه