حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰
مرا محبّتِ تو در میانِ جان باشد
نه هم چو مدّعیان بر سرِ زبان باشد
گر اتّصال نباشد به جسم چتوان کرد
خلاصۀ دل و جان با تو در میان باشد
تمام عشقِ تو باری مرا ز من بستد
[...]
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
پیوند حقیقی کشش جان باشد
نه وصل عنان گیر، نه هجران باشد
گر شخص به من نماید انجاگو باش
جان میباید که پیش جانان باشد
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
می آینهی خاطر رخشان باشد
جانست وز جان چه خوشترست آن باشد
دانی که کجا بود چنین جان پرور
در خدمت اتسزبن طوغان باشد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴
کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد
بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی
اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد
مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵
ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد
که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد
لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید
کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷
دل عاشق چرا شیدا نباشد
به عشق اندر جهان رسوا نباشد
نگویی تا به کی، ای شوخ دلبر
ترا پروای حال ما نباشد
به بستان لطافت سرو باشد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
معشوقه پی وفا نباشد
ور بود، به عهد ما نباشد
هرگز سر کوی خوبرویان
بیفتنه و ماجرا نباشد
هر چند که یار ما ختاییست
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۷ - دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت
مگر آندم که روز آن باشد
اوحدی نیز در میان باشد
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٢١
ای دل آخر ترا که باد هوس
بر تن زار ناتوان باشد
کی توانی نهاد روی براه
چون گه کوچ کاروان باشد
خود گرفتم سبک روان گشتی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲
آن دل که بر او مهر تو تابان باشد
میسوزد و شمعوار خندان باشد
تو جان منی و تا ابد خواهد بود
از تو نبرم تا ببرم جان باشد
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷
هر چند که فرزند بسامان باشد
دردیست که بی مایه درمان باشد
از زیستنش رنج فراوان باشد
وز مردن او خرابی جان باشد
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳
هرچ آن هنر جمله بزرگان باشد
و اسباب سیادت سترکان باشد
کردم طلب و یافتم اما چه کنم
چون بره نر بهره گرگان باشد