گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل عاشق چرا شیدا نباشد

به عشق اندر جهان رسوا نباشد

نگویی تا به کی، ای شوخ دلبر

ترا پروای حال ما نباشد

به بستان لطافت سرو باشد

ولی چون قد او رعنا نباشد

کدامین دیده در وی نیست حیران؟

مگر چشمی که او بینا نباشد

نه دل باشد که غافل باشد از یار

نه سر باشد که پر سودا نباشد

به نوعی دل ز خسرو در تو بستم

که با غیر توام پروا نباشد