مرا محبّتِ تو در میانِ جان باشد
نه هم چو مدّعیان بر سرِ زبان باشد
گر اتّصال نباشد به جسم چتوان کرد
خلاصۀ دل و جان با تو در میان باشد
تمام عشقِ تو باری مرا ز من بستد
محبّتِ ازلی را همین نشان باشد
تویی نهانِ من و آشکارِ من چه غم است
گر آشکار شود راز اگر نهان باشد
نظر چه گونه ز روی تو برتوانم داشت
گرم به هر مژه در دیده سد سنان باشد
نفس چه گونه زند با کسی دگر هرگز
کسی که هم نفسش چون تو مهربان باشد
نسیمِ پیرهنِ یوسف ار چه در معجز
میانِ خلق چو افسانه داستان باشد
ولی خواصِ عرق چینِ نازکِ تو نداشت
که نکهتش مددِ عمرِ جاودان باشد
گر التفات کنی یک نظر تمام بود
خجسته بختِ کسی کش قبولِ آن باشد
زهی سعادت و دولت اگر نزاری را
محّلِ بندگیِ حضرتی چنان باشد
ز آبِ دیده کند بر درِ تو فرّاشی
اگر چو خاک مجالش بر آستان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق فراق»
[...]
مرا اگر چو دو چشمت هزار جان باشد
چو حلقۀ کمرت با تو در میان باشد
گر استخوانِ تنم هم چو سرمه خاک شود
هنوز بویِ تو ام در مشامِ جان باشد
چه گونه صورتِ شیرین هنوز در سنگ است
[...]
همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
[...]
به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد
محقرست اگر صد هزار نان باشد
برای قیمه کشیدن نخود اولیتر
بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد
به وقت کله بریان زبان به چشم کنید
[...]
تا فلک بحر درفشان باشد
تا دل و دست بحر و کان باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.