گنجور

 
ابن یمین

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

جان همان به که چو باشد بر جانان باشد

از بزرگی نپذیرفت دمی جان عزیز

گفت در بارم ازین خرده فراوان باشد

راستی جان من خسته متاعیست حقیر

تحفه ئی سازم ازو لابد ازینسان باشد

هر گدائی که شود شبفته بر عارض شاه

دائم از حرمت او بر در حرمان باشد

جان بتحفه بر جانان مفرست ابن یمین

کاین تکلف مثل زیره و کرمان باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

تادلم درخم آن زلف پریشان باشد

چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد

قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس

کین کسی داندکونیز ریشان باشد

لعل توچون سردندان کندازخنده سپید

[...]

مولانا

ز اول روز که مخموری مستان باشد

شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد

پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم

این چنین عادت خورشیدپرستان باشد

تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جهان ملک خاتون

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد

تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب

زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
قاسم انوار

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینه نیر عرفان باشد

سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
صائب تبریزی

نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد

رخنه مملکت دل لب خندان باشد

جلوه صبح قیامت کف دریای من است

کیست مجنون که مرا سلسله جنبان باشد

سینه ای صافتر از چهره یوسف دارم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه