ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد
که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد
لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید
کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم
نثار خاک پایت را کمینه تحفه جان باشد
بیفشان جرعه ای، ساقی، که آیی بر سرم روزی
که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد
خیال قد و رویش را درون دیده جا کردم
که جای سرو و گل آن به که در آب روان باشد
ز حال زار بیماران و زلف شام شبگیرش
کسی داند که چون خسرو ضعیف و ناتوان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی شاعر به محبوبش است. شاعر از زیبایی و جذبه محبوب سخن میگوید و احساس میکند که کسی دیگر به این اندازه زیبا نیست. او با اشتیاق لبهای محبوب را میبوسد و در آرزوی بودن در کنارش است. شاعر خواهان نزدیکی و اتحاد با محبوب است و حاضر است جانش را فدای خاک پای او کند. همچنین، او به یاد محبوبش در دل خویش تصاویری از زیباییاش میسازد و غم و درد عشق را توصیف میکند. در نهایت، شاعر به ضعف و ناتوانی ناشی از عشق میپردازد و نشان میدهد که عشق او را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: تو با زیباییات مرا از عالم دل و احساساتم جدا کردی، زیرا دیگران را به زیبایی تو نمیشناسم و نمیتوانم با آنها مقایسهات کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم آنچنان لبهایت را ببوسم که حس کنم جانم بر لبهایم جاری است. اما در کنار تو این احساس را تجربه میکنم که زندگیام در این لحظه باشد.
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که تو بر سرم خواهی آمد و من این موقعیت را به تو تقدیم میکنم. در عوض، فدای خاک پای تو خواهم شد که برای من بهترین هدیه است.
هوش مصنوعی: ساقی، جرعهای از می به من بده، چون یک روز بر سرم خواهد افتاد زمانی که خاک بدنم در کنار خیابان میدانهای میفروشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: من زیبایی و قامت او را در چشمانم قرار دادم، چون وجود سرو و گل در دل طبیعت، بهتر از آن است که در آب جاری باشد.
هوش مصنوعی: هیچکس از وضعیت رنجور بیماران و موهای شبانهاش آگاه نیست، که چگونه خسرو در ضعف و ناتوانی به سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد
جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد
[...]
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین که در شبها نهان باشد
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
[...]
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
[...]
کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد
بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی
اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد
مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش
[...]
سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد
نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد
رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم
تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد
نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.