گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد

که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد

لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید

کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد

تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم

نثار خاک پایت را کمینه تحفه جان باشد

بیفشان جرعه ای، ساقی، که آیی بر سرم روزی

که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد

خیال قد و رویش را درون دیده جا کردم

که جای سرو و گل آن به که در آب روان باشد

ز حال زار بیماران و زلف شام شبگیرش

کسی داند که چون خسرو ضعیف و ناتوان باشد

 
 
 
فرخی سیستانی

همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد

جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد

چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد

ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد

بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مولانا

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد

چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد

برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش

تو لطف آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشد

دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد

اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد

بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی

اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد

مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش

[...]

سیف فرغانی

سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد

نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد

رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم

تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد

نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه