گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸

 

چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش

نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش

رساییها به فکر طرهٔ او خاک می‌بوسد

مپرس از شانهٔ‌ کوتاه دست آغاز و انجامش

خیال او مقیم چشم حیران است‌، می‌ترسم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۹

 

عبارت مختصر تا کی سوال وصل پیغامش

مباد ای دشمن تحقیق از من بشنوی نامش

برهمن‌ گو ببر زنار و زاهد سبحه آتش‌زن

غرور ناز دارد بی‌نیاز از کفر و اسلامش

نگردانده‌ست اوراق تمنا انتظار من

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

گرفتم ز آشیان پرواز از شوق لب بامش

تو پنداری فریب دانه‌ام آورده در دامش

محالست اینکه ناکامی برآید ز آسمان کامش

که از مینای خالی پر نگردد هیچکس جامش

مگیر آسان طریق عشق را کاین ره بود راهی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۲۵

 

زهر و تریاق، هر دو در جامش

آش یک کاسه، پخته و خامش

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳۳

 

دیگری در جهان بود کامش

انتظام کلام نظامش

حزین لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » قصه سلطان محمود غزنوی با غلامش

 

غلامی داشت از خاصان و نامش

ایاز و جمله خاصان غلامش

طبیب اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

هم شهد طرب قرین جامش

هم شاهد آرزو بکامش

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

پرد گر طایری بی شوق دامش

بود ذوق پر افشانی حرامش

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش

که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش

زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد

برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش

نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند

[...]

سحاب اصفهانی
 

خالد نقشبندی » مثنویات » مناجات

 

به آن پیری که نقش آمد مقامش

از آن یعقوب چرخی گشت نامش

خالد نقشبندی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۲

 

همه دیدند و دانند اهتمامش

عطارد گاه دانش شد غلامش

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۷

 

دریغ آن رفتن شیرین خرامش

دریغ آن لندلند گام گامش

یغمای جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

خیال خیل خالم نیست با زلف زره فامش

چو مرغ افتد به دام از دانه کی حاصل بود کامش

درین وادی ز خود گم گشتم اول پی نمی دانم

رهی کآغازش این باشد چه خواهد بود انجامش

به جز تهدید قتلم نیست قاصد را به لب حرفی

[...]

صفایی جندقی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۶۶ - الصبا

 

پیام‌آور گذارد چون پیامش

اگر شاهی، کنی خود را غلامش

صفی علیشاه
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱