گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

بساز چاره ی این دردمند بیچاره

که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره

چگونه تاب تجلّی عشقت آرد دل

چو تاب مهر تحمّل نمی کند خاره

دلم چو خیل خیال تو در رسد با خون

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

برآمد ما هم از میدان سواره

ز عنبر طوق و از زر کرده یاره

گرفته از میان ما کناری

ولی ما غرقه ی خون بر کناره

شود در گردن جانم سلاسل

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۶ - روان شدن جمشید از ولایت پریان بسوی روم

 

اگر بر تیغ او کردی گذاره

فلک، چون ابر گشتی پاره پاره

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را

 

تماشا را ز بام و برج باره

نظاره ماهرویان چون ستاره

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید

 

تو گفتی بر کنار برج و باره

ببارید از فلک ماه و ستاره

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

ز گنج و گوهر و خلخال و یاره

ز تاج و تخت و طوق و گوشواره

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره

برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره

چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش

ستاره سوخته ام زآن بمن نساخت ستاره

ساخت با من بیطالع آن ستاره دولت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره

عمریست که دارم هوس عمر دوباره

نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم

صد پاره شده است این دل بیچاره

ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش

[...]

کمال خجندی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸ - استقبال از امیرخسرو دهلوی

 

همه شب در غم آن ماه پاره

همی بارد ز چشم من ستاره

بینداز اشک را ای دیده از چشم

کز او شد راز پنهان آشکاره

دلم صدپاره گشت از هجر و بیم است

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

 

ای گشته دلم هزار باره

از تیغ غمت هزار پاره

من غرقه میان خون ز گریه

خوش خنده زنان تو از کناره

نزدیک به مردنم ز شوقت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

 

آن شوخ رسید اینک و خلقی به نظاره

چون نیست مرا طاقت نظاره چه چاره

هر کس به سر راه رود بهر تماشا

مسکین من حیران کنم از راه کناره

خواهم که دوم پیش عنانش چو غلامان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

گر هر حرام بودی چون باده مست کاره

همواره مست بودی شیخ حرامخواره

حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی

اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره

عارف به کنج خلوت خاموش و سر عرفان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۷

 

دنیا جیفه است و اهل دنیا

اکثر چو سگان جیفه خواره

جیفه به میان و جیفه خواران

رو کرده در او ز هر کناره

یکدیگر را به زخم دندان

[...]

جامی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۶
sunny dark_mode