گنجور

 
جامی

آن شوخ رسید اینک و خلقی به نظاره

چون نیست مرا طاقت نظاره چه چاره

هر کس به سر راه رود بهر تماشا

مسکین من حیران کنم از راه کناره

خواهم که دوم پیش عنانش چو غلامان

هر جا که رسد پیش من آن ماه سواره

چو ماتمیان چند کنم نوحه در آن کوی

رخساره خراشیده و پیراهن پاره

بی خوابی ما را اگر آن شوخ نداند

ای کاش بپرسی شبی از ماه و ستاره

خواهم که به یک زخم ازو کشته نگردم

باشد که چشم لذت تیغش دو سه باره

نگرفت در آن سنگ دل افسانه جامی

هر چند که خون می شود از وی دل خاره

 
 
 
مسعود سعد سلمان

در حوض نگه کن به میان در نه کناره

گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره

تابان چو مه زرین بر فرق مناره

نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره

کمال خجندی

خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره

عمریست که دارم هوس عمر دوباره

نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم

صد پاره شده است این دل بیچاره

ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش

[...]

صائب تبریزی

از اشک برد راه به کوی تو نظاره

در بحر کند سیر معلم به ستاره

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه