گنجور

 
شیخ محمود شبستری

چیست جلّ المتاع چرخ کهن

جز مکان و زمان بی سر و بن

این دوروئی به حشو آکنده

وان فرومایه​ای پراکنده

این یکی هرزه گرد بی سر و پا

وان چو هرجائیان شده هرجا

این چو گهواره بی قراران را

وان دگر دایه شیرخواران را

چند باشی چو طفل بیچاره

نزد دایه به بند گهواره

از زمان و مکان شود آزاد

مردوار آنکه دل بر اوننهاد

چونکه خواندش اِلاه لهو و لعب

هیچ عاقل نجست از او منصب

گر هزاران هزار قرن بزیست

چون اجل در پی است حاصل چیست

آخرالامر هم بخواهد مُرد

جان ز دست اجل نخواهد بُرْد

بلکه خود هست دایماً هالک

«لمن الملک» بشنو از مالک

سخن حق هیشه یکسان است

زین زمان از تو بر تو پنهان است

چون زمان و مکان شود همه طی

هم بدو بشنوی خطاب از وی

رخ نماید ز پردۀ اسرار

«لمن الملک واحد القّهار»

اندرین ره فرونمانی تو

ذات خود را اگر بدانی تو

بگذر از پنج روزه راه گذر

مرکز خویش را بیاد آور

بنده از بندگی شود مهتر

چیست جز بندگی ترا بهتر

دل که در عالم نیاز آمد

پیش معشوق سر فراز آمد

فطرت خویش را ز دست مده

که تو از به شده بگردی به