گنجور

 
کمال خجندی

خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره

عمریست که دارم هوس عمر دوباره

نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم

صد پاره شده است این دل بیچاره

ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش

چه چاره بنشسته چو نظارگیان خوش بکناره

از شوق رخ و غمزه شوخت گل و نرگس

این دیدهٔ تر دارد و آن جامه پاره

هر جا روی ای باد به خاک سر آن کوی

همراه تو باد این دل آواره هماره

جز اشک نشان جان نرود در سر آن زلف

شب راه بریدن نتوان جز بستاره

بر دوخت نظر بی تو کمال از همه خوبان

تا دیده نباشد نتوان کرد نظاره

 
 
 
مسعود سعد سلمان

در حوض نگه کن به میان در نه کناره

گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره

تابان چو مه زرین بر فرق مناره

نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره

جامی

آن شوخ رسید اینک و خلقی به نظاره

چون نیست مرا طاقت نظاره چه چاره

هر کس به سر راه رود بهر تماشا

مسکین من حیران کنم از راه کناره

خواهم که دوم پیش عنانش چو غلامان

[...]

صائب تبریزی

از اشک برد راه به کوی تو نظاره

در بحر کند سیر معلم به ستاره

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه