گنجور

 
جامی

ای گشته دلم هزار باره

از تیغ غمت هزار پاره

من غرقه میان خون ز گریه

خوش خنده زنان تو از کناره

نزدیک به مردنم ز شوقت

بگذار ز دور یک نظاره

جز تیغ تو نیست چاره ما

باز آ که به دست توست چاره

در کوی تو هر کسی به کاری ست

ما هیچ کسیم و هیچ کاره

پیش سم توسنت نهم سر

هر جا به سرم رسی سواره

گریان بگذشتم از دیارت

شد منزل ماه پر ستاره

از بهر جفا کشیدن تو

خواهم چو دلت تنی ز خاره

کرد از در نظم خویش جامی

در گوش زمانه گوشواره