گنجور

 
جامی

هم به هر قبه ای تو را روییست

هم به هر جانبیت پهلوییست

پهلوی راست سوی گلشن غیب

پهلوی چپ درین نشیمن ریب

در میان دو پهلویت پیوست

نفس دشمن نهاد کرده نشست

از چپ و راست جنس وهب و عمل

هر چه آید بری ز نقص و خلل

یا براندازش به حرص و هوا

یا بپالایدش به عجب و ریا

هر که باشد جز او چه جن و چه انس

چه ز جنس بشر چه دیگر جنس

یا گریزان شود به لاحولی

یا موافق به فعلی و قولی

لیک این نفس شوم بدکاره

که هم آغوش توست همواره

نه به تدبیر ازان توان رستن

نه به تزویر ازان توان جستن

در نگیرد بدو نه مهر و نه کین

سر اعدا عدوک اینست این