گنجور

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۵

 

هر آن چیزی که خواهد روزگارش

شود آماده آرد در کنارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۸

 

هر آن چیزی که خواهد روزگارش

همه آماده داری در کنارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۲

 

به غیر از نیک خواهی نیست کارش

به خاص و عام دادی اختیارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۳

 

جهان خرم ز تیغ آبدارش

چنین آمد جهان داری قرارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۵

 

حسام السلطنه آگه زکارش

پریشان دید یک سر روزگارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۷

 

ندارم گوهری لایق به کارش

مگر سر هست مقدور نثارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۹

 

هر آن چیزی که خواهد روزگارش

همه آماده آرد در کنارش

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳۳

 

روا باشد که جان سازم نثارش

کشم بر دیده خاک ره گذارش

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

کوچک شده سر بزرگ با دستارش

زین کاستی افزود ولی پندارش

پریده به نسر چرخ از باد و بروت

گوئی که کلاغ ریده بر دیوارش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱

 

در بوته اخلاص بپرداز غبار‌ش

در بخش عیار‌ش

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

هر کرا بار میدهد یارش

دامن وصل گونگه دارش

تلخ شد کام کوهکن شیرین

زنده کن زآن لب شکربارش

سرو پابست او شود چو تزرو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

هر که سری بسر نهد یارش

گو بجان سر او نگهدارش

هر که چون بلبل است طالب گل

جای بر دیدگان دهد خارش

هندوئی کاو فتاده در آتش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش

شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش

ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم

سر پرشورم از آشفتگی ماند به دستارش

ندانم رازدار کیست دل؟ کز ناشکیبایی

[...]

غالب دهلوی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش

دل یک جمع پریشان شود از هر تارش

عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش

عقل گوید که مرو بر دم پیچان مارش

صف شکافی که چنین چشم خمارین دارد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش

من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش

نه الله است هر اسمی که بسرایند در قلبش

نه منصور است هر جسمی که بفرازند بردارش

به بازاری گذر کردم که زر نقشی است از خاکش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳

 

چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش

قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش

چه عشوه‌ها که خریدم ز چشم عشوه فروشش

چه باده‌ها که کشیدم ز لعل باده گسارش

مرا به صیدگهی می‌کشد کمند محبت

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۰ - تشبیهی کاشانی ره

 

به این یک‌می‌فروشدعشوه‌زان‌یک می‌خردحیرت

به ذرات جهان خورشید من گرم است بازارش

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۳۳ - لطف اللّه نیشابوری

 

حجابِ ره آمد جهان و مدارش

ز ره تا نیندازدت بر مدارش

به باد دی و تابِ تیرش نیرزد

نعیمِ خزان و نسیمِ بهارش

نه با راحت وصل او رنج هجرش

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۳ - نعمت اللّه کهسانی قُدِّسَ سِرُّهُ العَزیْزُ

 

کو دل که بداند نفسی اسرارش

کو گوش که بشنود دمی گفتارش

محبوب جمال می‌نماید شب و روز

کو دیده که تا برخورد از دیدارش

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
sunny dark_mode