گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کرا بار میدهد یارش

دامن وصل گونگه دارش

تلخ شد کام کوهکن شیرین

زنده کن زآن لب شکربارش

سرو پابست او شود چو تزرو

در چمن بنگرد چو رفتارش

دل چو مستسقی و لب تو فرات

تشنه ام بوسم از دو صد بارش

میبرد نام غیر را بنگر

لب شیرین تلخ گفتارش

بود یک گونه اش کم از دگری

خال مشکین فزود مقدارش

یوسف آمد بمصر چهره مپوش

بشکنی تا که نرخ بازارش

قدر مقدار یار زآن بیش است

که بود جا بکوی اغیارش

دل آشفته وقف طره تست

گر کنی شاد یا که آزارش

لیک گاهی دلش بدست آور

که بود با علی سر و کارش

آن شه عرش آشیان که بود

عرش سایه نشین دیوارش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

گل دل بشکفد ز دیدارش

دل گل بشکفد ز رخسارش

بخت ما را فکند در دامش

حسن خود را نهاد بر بارش

از لطیفی که آفرید خدای

[...]

سراج قمری

سرو، نازان شود ز رفتارش

پسته، شیرین شود ز گفتارش

شادی سنبل، بنفشه دمش

برخی پسته ی شکربارش

همه نقش است خط چون مورش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه