جلایر! گر توانی کرد، کاری
اگر تو لؤلؤ شهوار داری
نیاری از چه این لؤلؤ به بازار
که نیکو مشتری داری خریدار
نثار رهگذار شاه کن زود
متاع تو همیشه هست محمود
دعا بر ولیعهد شهنشاه
که او زآغاز بودی لایق گاه
شها عرضی جلایر مینماید
که از دل غم رود شادی بیاید
مِهین فرزند دولت شاه مغفور
شده چندان ز الطاف تو مسرور
کنون امرم نموده ای جلایر
چرا اشفاق شه را پای تا سر
نکردی نظم از چه مرحمتهاش
خفا از چه بماند سازیش فاش
به من چندان در رحمت گشوده
میان همگنانش بس ستوده
شمرده بندهای از بندگانش
روا باشد که بوسم آستانش
نکرده خدمتی مقبولش افتاد
روا باشد که جان در راه او داد
ندارم گوهری لایق به کارش
مگر سر هست مقدور نثارش
اگر بگذشت بر من روزگاری
به غفلت در میان خوار و زاری
بحمدالله که بَختم گشت بیدار
ز خواب غفلت و شبهای بسیار
زمان غم به سر شد دور شادی
بیاید دست اکنون هر مرادی
شدم از بندگان حضرت او
کند قابل خدا بر خدمت او
پدر گر رفته از این دار فانی
وجود شاه بادا جاودانی
مرا هم باب و هم مولا و سرور
به درگاهش کمین هستم ز چاکر
شهنشاه بلند اختر بدو داد
بر او باب عراقین جمله بگشاد
چو بعضی ملک آذربایجانش
بشد از دست و گم شد از مکانش
محال کرمشاهان را عوض داد
ولیعهدش بکرد و خاطرش شاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.