گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار

 

ز بهر تواش بنده بودیم و دوست

کنون ما که ایم ار گنه کار اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را

 

از آن این کُه از گوهر و گل نکوست

که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۲ - شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت

 

شنیدم ز دانای فرهنگ دوست

که زی هر کس آیین شهرش نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

 

چنین گفت کاین حصن جایی نکوست

ستودان فرخ سیامک در اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

همه کار شاید به انباز و دوست

مگر پادشاهی که تنها نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۷ - در صفت سفر

 

نباید که بد پیشه باشدت دوست

که هرکس چنانت شمارد که اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام

 

به دل دختر شاه را هست دوست

همه روز گفتارش از چهر اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

 

به گیتی بسی چیز زشت و نکوست

به هر کس دهد آنچه روزی اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

 

چو نیمه است تنها زن ار چه نکوست

دگر نیمه اش سایهٔ شوی اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی

 

بود آینه دوست را مرد دوست

نماید بدو هرچه زشت و نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

دل شاه ایمن بر آن کس نکوست

که در هر بد و نیک انباز اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

نکوکار و با دانش و داد دوست

یکی رسم ننهد که آن نانکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

که را دوست داری و کام تو اوست

هر آهوش را همچنان دار دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۶ - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

 

ترا جنگ با شاه ما آرزوست

گمانی بری کاو زبون چون بهوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۶ - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

 

زبان را بپای از بداندیش و دوست

که نزدیکتر دشمن سرت اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین

 

ز پیرامن چشم خونست و پوست

میان اندرست آنکه بیننده اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد

 

که گر خود فریدون شه فرخ اوست

ز دار اندر آویزش آهخته پوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

 

سپهبد ورا گشت از آن مهر دوست

بدانست کز دل هواخواه اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان

 

زره دار بد کز تن خویش پوست

همی کند و پنداشتی درع اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

 

کسی را که روزیت بر دست اوست

توانایی دست او دار دوست

اسدی توسی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۹۸
sunny dark_mode