گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

عشق توگرفت جای جان را

جان نیست به جز غمت روان را

تا بخت بهار حسنت آراست

بستند براو ره ی خزان را

بر سر مزن آستین اکراه

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر آن سرم که نهم سر به پای جانان را

کنم به دست ارادت نثار او جان را

خدا کند بهکرامت فزوده محض کرم

ز من قبول کند این کمینه قربان را

به جاه و دولت و دست و زبان ادا چو نشد

[...]

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

دوش دیدم به خواب شیطان را

گفتم از روی امتحان آن را

چاره ای کن بهکار خود که خدا

بهر تو خلق کرده نیران را

گفت بس کارها که من کردم

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بسته‌ام باز، به پیمانهٔ می پیمان را

تا ز پیمانهٔ می تازه کنم ایمان را

جز دل من که زند، یک‌تنه بر آن خم زلف

کس ندیده‌ست که گو لطمه زند چوگان را

دل ربودی ز من و جان به تو خواهم دادن

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

به روی خوب تو دیدیم روی خوب یزدان را

به کفر زلف تو دادیم نقد ایمان را

بطوف کعبه‌ی اسلام بت پرست شدیم

خبر دهید ز ما کافر و مسلمان را

به جز دلم که زند خویش را، بدان خم زلف

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مناجات

 

فکن از طاق این دیر، آن بتان را

که تا بی پرده بینی جانِ جان را

وفایی شوشتری
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

نفس بازپسین است ز هجرت جان را

مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را

طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند

باز هشتم بوی این دهکده ویران را

محترم دار غم ای دل که خداوند کرم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بی می نتوان بردبسر فصل خزان را

ساقی بده آنجام پر از خون رزان را

ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا

از دیده که میریزدم این اشک روان را

از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۹

 

طاقتم نیست دلا بار غم هجران را

همره قافله کن روز وداعش جان را

قرص خور گر بخم زلف کشیدی چه عجب

اینچنین گوی بیایست چنین چوگان را

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۵۵

 

روی بنما و به پای تو فشانم جان را

زلف بگشا که نهم بر سر کفر ایمان را

نیر تبریزی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وله

 

کی نرم میتوان دل جانان را

من خیره مشت کوبم سندانرا

نی نی بدین همه سختی نیست (؟)

در شیشه نازکی دل جانانرا

چون طره اش بکف نفتد ازچه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شرف دهد چو نگارین من دبستان را

کشد زرشک دبستان هزار بستان را

ببین بطره و لعلش اگر ندیدستی

بدست اهرمنی خاتم سلیمان را

بجز تعلق رنگین رخش بمشکین زلف

[...]

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۰۸ - الرحمه و هو الامتنانیه و الوجودیه

 

فرو بگرفت ذرات جهان را

نمود آنگاه راه امتنان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۸۵ - التفریق بین الکامل و الغافل

 

نداد از دست مردی گردکانرا

دهد گو چون زمنی و آسمان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۹ - عبدالخافض

 

از آنرو خواهد ار وقتی نشانرا

بخفض آرد تمام انس و جانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۸ - المکر

 

که آقا از چه نشناسد فلان را

که آورده بتسخیر آسمان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۸ - الموت

 

به پشت سرفکن کون و مکان را

خود و خلق و زمین و آسمانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۸۳ - الواحدیه

 

وجود انبساطی شد نشان را

تو میدان رحمت فعلیه آنرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۷ - الولی

 

خود او فرموده گر فهمی بیان را

که دارم دوست بیشک صالحانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۲۲ - خاتمه‌الکتاب

 

توتلقین هر چه کردی گفتم آنرا

نجنبانم بمیل خود زبانرا

صفی علیشاه
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
sunny dark_mode