کی نرم میتوان دل جانان را
من خیره مشت کوبم سندان را
نی نی بدین همه سختی نیست (؟)
در شیشهٔ نازکی دل جانان را
چون طُرّهاش به کف نفتد از چه
قوت دهم خیال پریشان را
پیش لبش کسی که بود انسان
جوید چگونه چشمهٔ حیوان را
نزد رخش تنی که بود آدم
ننهد مقام روضهٔ رضوان را
جان رقصدم به تن چو به بر گیرم
آن پیکر لطیفتر از جان را
کتّان گهی بپوشد و من ترسم
کآید مصادم آن مه تابان را
کآن نازنینبدن که به وی دانم
مشکل کند تحمّلِ کتّان را
زد خنده برقوش به رهم چون من
کردم وداع خطهٔ تهران را
با آن خضاب کرده دو سیمین دست
بگرفت تنگ مقود یکران را
گفتی یگانه ایزدم اندر راه
بگشود در هزار گلستان را
تا گوش توسنم به گهر آمیخت
بس ریخت اشک چون دُرِ غلتان را
تا یال مرکبم به عبیر آکند
بس کند موی غالیهافشان را
گفت از چو من حبیب غزلخوانی
بگذشته بین ادیب سخندان را
هرگز که دید ادیب سخندانی
دل بر کند حبیب غزلخوان را
دانستم ار که آخر کار این است
با تو نبستم اول پیمان را
غلمان به دلفریبی من نبود
بعد از من ار گزینی غلمان را
کنعان مهی ندارد مانندم
جای من آری ار مه کنعان را
بی من بود سیاه شبستانت
گر پر کنی ز مهر شبستان را
آنم که چین هندوی گیسویم
در چین شکسته صولت خاقان را
بس شد که بهر شام سر زلفم
چون صبح بر دریده گریبان را
بس تا جور که بی گل رخسارم
بر پرنیان گزیده مغیلان را
در حیرتم که نیستی ار مسحور
بر وصل چون پسندی هجران را
گفتم بتا سری که از تو پیچد
رخ تافته است قادر سبحان را
لیکن ز چشمها که تو داری من
ترسم فساد عرصهٔ امکان را
گر بهر دزدی دل اهل راه
نگشایی آن دو سنبل پیچان را
هین رو سوار بر یدک من شو
تا با هم اسپریم بیابان را
ناچار کرد عهد و چو راکب شد
راندیم آن دو ابرش ختلان را
هر منزلی که قصد اقامت رفت
حسنش قیامتی بنمود آن را
این بانگ زد بدان که بیا بنگر
جبریل همسفر شده شیطان را
آن چون پری گرفته فغانها کرد
کاهریمنی ربوده سلیمان را
گه شد هجوم طایفه کاین ترک
کشت از مژه رعیت سلطان را
گاهی یکی دوان که بگو این بت
دل پس دهد گروه مسلمان را
من با هزار جنگ و گریز آخر
کردم حصار آن مه زنجان را
اینک دلم تپد که نشوراند
اقلیم غم خسرو ایران را
رکن جهان مهین عضدالدوله
کز افسرش قوام است ارکان را
کیوان خدم شهی که زاورنگش
خجلت کلاه گوشهٔ کیوان را
ایوان طراز بدری کز قدرش
پر از سپهر بینی ایوان را
محکم دل است بس که به گاه کین
گویی به سینه دارد ثهلان را
بر یک وجب زبان سنان بسته
هفت اژدری زبانهٔ نیران را
در بیشه از صلابت رمح وی
ناخن فتد ضیاغمِ غژمان را
مانا که از کمندش بر قربوس
ز البرز کرده آون ثعبان را
گردون کند پذیرهٔ احکامش
چونان که گوی طاعت چوگان را
بر ملک شه ز تندی صمصام
دم کند شد صوارم بران را
ای آنکه بازوان تو دارد گرم
پشت مهین خدیو جهانبان را
چونان که از برادری هارون
دل گرم بود موسی عمران را
خفتان چو بهر کین به بدن پوشی
پر اژدها نمایی خفتان را
شاها به سبک فکرت جیحون بین
کآزرم داده لؤلؤ عمان را
با میزبانی کرمت دریاب
این کهنه رند نادره مهمان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیباییهای عشق پرداخته و احساسات شاعر را نسبت به محبوبش بیان میکند. شاعر در تلاش است تا لبخند و جذابیت محبوب را وصف کند و در عین حال، از درد و رنج جدایی و هجران میگوید. او با استفاده از تصاویر زیبا و توصیفاتی همچون گلستان و مهتاب، احساسات عمیق خود را نسبت به محبوبش ابراز میکند. در نهایت، شاعر به مسائلی چون وفاداری و تقدس عشق اشاره دارد و به این نتیجه میرسد که هیچ چیز نمیتواند جای محبت و پیوند عمیق انسانی را بگیرد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دل محبوبم را نرم کنم در حالی که با نیروی زیاد بر سندان ضربه میزنم؟
هوش مصنوعی: نه، نباید از این همه سختی گله کرد؛ دل محبوب در شیشهای نازک است.
هوش مصنوعی: وقتی که موهای او در دستانم نیفتد، چگونه میتوانم به خیال آشفتهام قوت بدهم؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی در مقابل لبهای محبوبش قرار دارد، چگونه میتواند به جستجوی زیباییهای طبیعی و وحشی بپردازد. یعنی در حضور عشق و زیبایی، توجه به چیزهای دیگر کمتر میشود.
هوش مصنوعی: در حضور زیبارویش، آدمی نمیتواند به مقام و جایگاه بهشت افتخار کند.
هوش مصنوعی: من جانم را مانند رقصانان در این بدن میچرخانم، تا اینکه آن موجودی را که لطیفتر از جان است، در آغوش بگیرم.
هوش مصنوعی: کتان گاهی بر تن میکند و من نگرانم که آن ماه تابان به مقابلهاش بیاید.
هوش مصنوعی: آن بدن نازنین که بوی خوشش را میشناسم، باعث میشود که نتوانم کتان را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: با لبخند زیبا و دلربا، خداحافظی کردم از دیار تهران.
هوش مصنوعی: دستهای نقرهای با رنگی زیبا به آرامی گرفته شده و کمربند یکرنگی محکم دور شده است.
هوش مصنوعی: گفتی که من تنها و بیهمتا هستم و در مسیر زندگی درهای بسیاری از خوشبختی و زیبایی را به رویم باز کردی.
هوش مصنوعی: تا وقتی که چشمانم با اشک آمیخته شد، گویی اشکها مانند باران بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و هنر در کلام، تا زمانی که سوار بر مرکب هستم، دلم میخواهد که آن را با عطر و زیبایی پر کنم و موی مشکین خود را به نمایش بگذارم.
هوش مصنوعی: گفت از من که دوست غزلخوانی فراتر رفته، ادبای سخنور را ببینید.
هوش مصنوعی: وقتی که فرد بااستعدادی در سخنوری را میبیند، دیگر به دلخواه و عشق خود به محبوب شعرخوانی نمیرسد.
هوش مصنوعی: فهمیدم که اگر اینطور باشد، از ابتدا هیچ توافقی با تو نداشتم.
هوش مصنوعی: اگر بعد از من بخواهی گزینهای انتخاب کنی، غولها و جوانان زیبا و فریبندهای که در دنیای من بودند دیگر نخواهند بود.
هوش مصنوعی: در سرزمین کنعان، کسی مانند من نیست؛ بنابراین، جای من را در کنعان مشخص کن.
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، شب تاریک و سیاه تو بدون نور عشق و محبت خالی و دلگیر خواهد بود.
هوش مصنوعی: من فردی هستم که موهای مجعد و زیبای من در هم تنیده شده، مانند چین و شکن هایی که در آن دیده میشود، و در این حال، شکوه و عظمت خاقان را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: دیگر کافی است که به خاطر شب، موهایم مانند صبح گیسوانم را شانه بزنم و در پی دل بریدگیها و غمها باشم.
هوش مصنوعی: به قدری که چهرهام بدون گل، زیبا نیست، من از پر نیان گزیدهام که مغیلان را به خاطر میآورم.
هوش مصنوعی: در شگفتیام که چرا در عدم حضور تو، به وصال تو دلخوش نمیشوم و هجران را چطور برمیتابی.
هوش مصنوعی: گفتم ای بت زیبا، مگر امکان دارد که چهرهای که از تو درخشان است، از قدرت خداوند باشد؟
هوش مصنوعی: اما من از چشمهایت میترسم که ممکن است موجب اختلال در نظم و زیبایی دنیای ممکنات شود.
هوش مصنوعی: اگر برای دزدی دل اهل راه را نگشایی، آن دو سنبل پیچان را نیز نمیتوانی بگیری.
هوش مصنوعی: به سرعت سوار بر کالسکه من شو تا با هم در بیابان سفر کنیم.
هوش مصنوعی: بر اثر اجبار و پیمان، زمانی که سوار بر مرکب شدیم، آن دو ابر را به حرکت درآوردیم.
هوش مصنوعی: هر جایی که تصمیم به ماندن بگیرم، زیباییهای آنجا به حدی است که مانند روز قیامت خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: این صدا را بشنو که کسی میگوید: بیا و ببین، جبرئیل همسفر شیطان شده است.
هوش مصنوعی: او مانند پری، نالهها و فریادها سر داد، همانطور که سلیمان را کاهریمنی ربود.
هوش مصنوعی: وقتی گروهی به حمله آمدند، این ترک از چشمان رعیت سلطان کشته شد.
هوش مصنوعی: گاهی کسی میآید و میگوید که این معشوق دل را به گروه مسلمانان واگذار کن.
هوش مصنوعی: با تمام تلاشها و سختیهایی که کشیدم، در نهایت توانستم به عشق و دلبرم در زنجان نزدیک شوم و دل او را به دست آورم.
هوش مصنوعی: اکنون دل من به تپش درآمده است، چرا که سرزمین غمانگیز خسرو ایران را به تسخیر درآورده.
هوش مصنوعی: عالیترین و مهمترین بخش جهان، پشتیبان دولت است که بر سرویست و اعتبارش استوار است.
هوش مصنوعی: ستاره بزرگ، که از نور و زیباییاش شرمگین است، به مانند کلاهی که بر سر واژگون شده، به زمین مینگرد.
هوش مصنوعی: ایوان زیبای بدری، که از ارزشش میتوانی آسمان را پُر از ستارگان ببینی.
هوش مصنوعی: دل او بسیار محکم و استوار است، چون هر بار که دربارهی جنگ و کینه سخن میگوید، در درونش حس دلسوزی و تسکین را احساس میکند.
هوش مصنوعی: در یک گوشه محدود، هفت اژدهایی وجود دارد که زبانشان بسته شده و مانع از بیرون آمدن خواستههایشان میشوند.
هوش مصنوعی: در جنگل، وقتی که قدرت و قوت نیزه او (رمح) احساس میشود، ناخن شیر (ضیاغم) هم به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: مانا که با دامش، افعی را از کوه البرز به دام کشیده است.
هوش مصنوعی: جهان به گونهای عمل میکند که مانند توپ در بازی چوگان، فرمانها و دستورات را میپذیرد و به آنها واکنش نشان میدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در سرزمین پادشاهی، افرادی که در جنگ و نبرد مهارت دارند، شجاعت و قدرت خود را به نمایش میگذارند و بر حریفان خود فائق میآیند.
هوش مصنوعی: ای کسی که بازوانت گرم و نیرومند است و قدرت تو به اندازهای است که میتوانی پشتپناه بزرگترین فرمانروایان باشی.
هوش مصنوعی: موسی بن عمران از رابطه برادرانه با هارون احساس امنیت و آرامش میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر انتقام به جنگ میروی، باید زرهای به تن کنی که مانند خزندههای خطرناک به نظر بیاید.
هوش مصنوعی: ای پادشاه! به سبک تفکر خود، جیحون را بنگر که چگونه مرواریدهای عمان را به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: ای صاحب کرامت و بخشش، لطف کن و این مهمان قدیمی و بینظیر را بپذیر و از او مراقبت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدم به ره آن نگار خندان را
آن ماه رخ ستاره دندان را
بر ماه دو هفته تافته عمدا
مشکین دو رسن چه زنخدان را
چوگان زده پیش خلق در میدان
[...]
چون مهر بر آی بام و ایوان را
بگداز چو موم سنگ و سندان را
امشب مه چارده ز خورشیدم
شرمنده نشد ببین تو عرفان را
در سینه هزار چاکم افزون شد
[...]
آراست عروسگل گلستان را
آماده شو ای بهار بستان را
وقتستکه در سرود و وجد آرد
شور رخگل هزار دستان را
شمشاد چو پای بر زمینکوبد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.