گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

سواد هند، خاطرخواه باشد بی کمالان را

نماید خانهٔ تاریک، روشن چشم عریان را

درین محفل، سپندم بر دل بی تاب می لرزد

مباد از غنچهٔ لب بشکفاند، راز پنهان را

همین تنها نه من در خاک و خون غلتیدهٔ اویم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مشکل افتاد عجب کار من حیران را

دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را

اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم

می توان یافت ز آغاز وفا، پایان را

دو جهان، بسمل مژگان شکار افکن توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را

نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را

نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟

نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟

نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ز مژگان ساختم گلگون، چنان روی بیابان را

که داغ لاله کردم، مردم چشم غزالان را

نه آنم کز جفای عشق، آسان دست بردارم

به دامان قیامت می برم، چاک گریبان را

سواد دیدهٔ من، صورت نقش نگین دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

مکن دشوار از تن پروری آزادی جان را

چه محکم می کنی چون ابلهان دیوار زندان را؟

دیار عشق را نازم که طفلان هوسناکش

چو پستان می مکند از ذوق، خون آلوده پیکان را

گریبانی چو صبحم نیست تا از شرم رسوایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را

به داغ رشک سوزد خامهام ناف غزالان را

ز چاک سینه چون خورشید محشر بشکفد داغم

گر آن گل پیرهن چون صبح بگشاید گریبان را

به اشک خود از آن کان ملاحت کام می گیرم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۶

 

سرمه سازد، فروغ ایمان را

دیده های بلند بینان را

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۲۵

 

نور باهر، جمال جانان را

نشئهٔ دیگر است انسان را

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۲۹

 

در قیامت نهند میزان را

سختن قدر و قیمت انسان را

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

به آب دیده کنم سبز، خط ریحان را

غبار کفر، لباس است حسن ایمان را

ز خط و زلف چه فرق است روی جانان را

ز هم جدا نتوان کرد کفر و ایمان را

صفات ذات جمالی به غیر، رخ منمای

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

زمین شوره، ای جان، کی شناسد قدر باران را؟

دلی اندوهگین داند صفای چشم گریان را

نزاعی نیست با شیطان فقیری را که قلاش است

ز عیاران ره خوفی نباشد مرد عریان را

چه خرمن ها که خاکستر نشد از تابش برقی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

نیت قرآن بستم طوف کوی جانان را

هدیه می بردم دل را نذر کرده ام جان را

در شب غریبی ها حلقه های زلف او

طرفه منزل امنی است خاطر پریشان را

در ثبوت ذات او نفی جمله واجب بود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را

گویا که به تصویر کشیده است کمان را

هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من

از ناز، میان را وز انداز دهان را

عمری است که در دامن زلف تو زدم دست

[...]

سعیدا
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

به غیر از وصل نبود چاره‌ای هجر عزیزان را

که چشم از توتیا روشن نگردد پیر کنعان را

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » قصه سلطان محمود غزنوی با غلامش

 

بگفتا پس ایاز نکته دان را

ایاز نکته دان خوش بیان را

طبیب اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

دل من دشمن من کرد به من جانان را

خون شود دل که نهادم به سر دل جان را

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۷

 

بینم چو خرامان بره آن سرو روان را

ایثار کنم در قدمش نقد روان را

سازد بیکی تیر دو صد طایر جان صید

هرگاه که زه میکند ابروش کمان را

گل را شود از شرم شکر خنده فراموش

[...]

نورعلیشاه
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

صبح است و گشادند در دیر مغان را

پیمانه نهادند بکف مغبچگان را

ساقی بده آن رطل گران تا برخ بخت

ریزیم وزسر بازنهد خواب گران را

وانگاه بجامی دو دگر پاک بشوییم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دادم بغمت شادی این هر دو جهان را

گر عشق نباشد که کشد بار گران را

در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست

از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را

از دیده همی اشک فشانم که توان دید

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۴
sunny dark_mode