بینم چو خرامان بره آن سرو روان را
ایثار کنم در قدمش نقد روان را
سازد بیکی تیر دو صد طایر جان صید
هرگاه که زه میکند ابروش کمان را
گل را شود از شرم شکر خنده فراموش
بیند به تبسم اگر آن غنچه دهان را
بر اهل وفا عرصه اگر تنگ نخواهد
زینسان ز جفا تنگ چرا بسته میان را
ره نیست خزان را بگلستان وصالش
آری بسوی خلد رهی نیست خزان را
تا چند ببوی گل رخسار تو چون گل
از خار غمت چاک زنم جامه جان را
وقت است که چون نور علی بر رخ اغیار
در معرکه نطق کشم تیغ زبان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند و احساسات عمیق خود را نسبت به او بیان میکند. او میگوید که به خاطر قدمهای محبوبش، حتی جانش را فدای او میکند. هر بار که محبوبش ابروهایش را کمان میکند، تیر عشقش به دلها میزند. گل به خاطر زیبایی محبوب از شرم نمیخندد و وفاداران هرگز در عشق دلسرد نمیشوند. شاعر بیان میکند که راهی به سوی وصال محبوب وجود ندارد و او به دنبال چهره زیبا و خوشبوی اوست. در نهایت، او آماده است تا در مواجهه با سختیها با کلام و بیان خود به دفاع از عشق بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و ظرافت آن سرو بلند را مشاهده میکنم که به آرامی حرکت میکند، تمایل دارم تا بهترین چیز خود را در راه او اهداء کنم.
هوش مصنوعی: وقتی ابروی زیبا مانند کمان کشیده میشود، تیر عاطفه به سوی دلها پرتاب میشود و بسیاری از جانها را به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: گل به خاطر شرم و حیا، خندیدن شکرین را فراموش میکند، اگر غنچهای با لبخند به او نگاه کند.
هوش مصنوعی: اگر برای وفاداران روزگار تنگ شود، پس چرا در دل و میان آنها را با سختی و جفا میبندید؟
هوش مصنوعی: راهی به گلستان وصال نیست، و به بهشت نیز راهی وجود ندارد. آنچه که در اینجا به چالش کشیده شده، این است که در پاییز، از طریق زیباییها و سرسبزیها نمیتوان به بهشت رسید.
هوش مصنوعی: تا چند میتوانم به زیبایی تو دل ببندم، در حالی که غم تو مانند خار، دلم را میخراشد و من باید با غم تو، جانم را در دل چاک کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی است که همچون نور علی، با قدرت و وضوح، در میدان گفتگو نمایان شوم و با کلام خود، مانند تیغی برنده، با دیگران سخن بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز
تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟
[...]
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
آسان گذران کار جهان گذران را
زیرا که جهان خواند خردمند جهان را
پیراسته می دار به هر نیکی تن را
آراسته می خواه به هر پاکی جان را
میدان طمع جمله فرازست و نشیب است
[...]
نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را
ایام جوانی است زمین را و زمان را
هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک
چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا
گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ
[...]
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.