فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲
چو از سروبن دور گشت آفتاب
سر شهریار اندرآمد به خواب
چه خوابی که چندین زمان برگذشت
نجنبیند و بیدار هرگز نگشت
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۹
یکی رومئی بود میرین به نام
سرافراز و بارای و با گنج و کام
فرستاد نزدیک قیصر پیام
که من سرفرازم به گنج و به نام
به من ده دلآرام دخترت را
[...]
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۹۵ - گرفتن فرامرز،تجانو را به خم کمند
از آن پس بر دیو شد نامدار
چنین گفت با هم نبرد آن سوار
که ای دیو خیره سر و تیره جان
ببینی کنون خنجر جان فشان
درآویخت با پهلوان شیر نر
[...]
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۴ - مدح پادشاه به ترتیب کواکب و بروج دوازدهگانه
آنکه بر مملکت ظهیرست او
خلق را در بهی بشیر است او
عالَم برّ و آسمان آمان
مایه و مادر نتیجهٔ جان
خلق را بر بهی بشیر شده
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۱ - در اثبات صانع و توحید او و بیوفائی دنیا و یادآوری مرگ و موعظت و نصیحت گوید
روزی دهی که بر دو جهان است پادشا
نظاره گاه او است دل مرد پارسا
آن پادشا که خدمت درگاه طاعتش
تکلیف انبیا شد و تشریف اولیا
در بارگاه امر کمر بستگان او
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عدل خدای تعالی و مدح سید فخرالدین و پدر او سید شمس الدین که هر دو رئیس شیعه در ری بوده اند گوید
مرتضی باید که بعد از مصطفی فرمان دهد
تابدین در علم دارووار او درمان دهد
هرکه منبر جز علی را سازد او باشد چو آن
کس که مصحف را به دست کودک نادان دهد
هرکه دین آور بود در حق به حق پرور شود
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۵ - در منقبت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصوم او علیهم السلام و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی رحمة الله علیه گوید
چو صاحب شریعت پس از کردگار
ثنا گوی بر صاحب ذوالفقار
سپهدار اسلام شیر خدای
امیر عرب سید بردبار
گزارنده در یاری شرع تیغ
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷
تا فتنه گشتم آن صنم سیم ساق را
بگماشت بر سرم چو موکل فراق را
نامم صنم پرست نهادند عاشقان
از بس پرستش آن صنم سیم ساق را
عشقش وثاق ساخت دلم را و هر زمان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین
دوستی کو تا به جان دربستمی
پیش او جان را میان دربستمی
کاش در عالم دو یکدل دیدمی
تا دل از عالم بدان دربستمی
کو سواری بر سر میدان درد
[...]
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان
گویندهٔ داستان چنین گفت
آن لحظه که دُر این سخن سفت
کز ملک عرب بزرگواری
بودهست به خوبتر دیاری
بر عامریان کفایت او را
[...]
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۷ - رسیدن اسکندر به دشت قفچاق
بیا ساقی آن باده بر دست گیر
که از خوردنش نیست کس را گزیر
نه باده جگر گوشهٔ آفتاب
که هم آتش آمد به گوهر هم آب
دو پروانه بینم در این طرفگاه
[...]
عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۷ - در سر صفات بعیان عین الیقین فرماید
لقای خالق الخلق قدیمم
که بسم الله الرحمن الرحیمم
مرا اینجا نباید خویش و پیوند
حقیقت نه زن و نی یار و فرزند
نمانم هیچکس را من به تحقیق
[...]
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۹ - و ایضاً در اسرار شیطان فرماید
منت حیران و لعنت باز مانده
نمود عشقت اینجا باز خوانده
چودیدم رویت اینجاگاه پنهان
مرا این لعنت تو بس بود آن
که در کوی تو باشم لعنتی من
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - مدح سلطان ارسلان طغرل
ای کمین گاه فلک ابروی تو
آبروی آفتاب از روی تو
جای جانها گوشه شب پوش تو
دام دلها حلقه گیسوی تو
رنگکی دارد بهشت آباد و باغ
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
بود بقالی و وی را طوطیی
خوشنوایی سبز و گویا طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان
نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بدی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
شب وداع چو برداشتن طریق صواب
به عزم بندگی صاحب سپهر جناب
از آفتاب سپهرم نبود خالی چشم
وز آفتاب زمینم بماند دیده پر آب
چو روی شاه نقاب خضاب بر گون بست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰
شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون
ز روی خویش مرا روی طالع میمون
به فال داشت دلم آن دل مبارک را
برای عزم سفر در دل شبی شبه گون
ز شوق داعیه اندرون جان در حال
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۲ - در بیان آنکه تن چون ماهی است و عالم چون دریا و جوهر آدمی چون یونس. چنانکه یونس از شکم ماهی بتسبیح رهید تو نیز اگردر این تن مسبح باشی جوهر ایمانت خلاص یابد و اگر غفلت ورزی در شکم ماهی تن هضم و نیست شوی. و در تقریر آنکه انبیاء و اولیاء محکاند که قلب و نقد از وجود ایشان ظاهر گردد. چنانکه بوجود آدم ابلیس قلب از ملائکه نقد جدا شد و در زمان هر پیغامبری کافر از مؤمن جدا میشد تا دور مصطفی علیه السلام که ابوجهل و ابولهب از صحابه جدا شدند و در معنی این حدیث که کل مولود یولد علی فطرة الاسلام و انما ابواه ینصرانه و یهودانه و یمجسانه
باش در بطن حوت یونس وار
غرق تسبیح و ذکر لیل و نهار
که از آن بطن او بذکر رهید
وز چنان محنتی بذکر جهید
جان تو یونس است و تو ماهی
[...]