فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳
چو آمد ز درگاه مهراب شاد
همی کرد از زال بسیار یاد
گرانمایه سیندخت را خفته دید
رخش پژمریده دل آشفته دید
بپرسید و گفتا چه بودت بگوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۱
وزان جایگه تنگ بسته کمر
بیامد پر از کینه و جنگ سر
چو رخش اندر آمد بران هفت کوه
بران نره دیوان گشته گروه
به نزدیکی غار بیبن رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۴ - سخن دقیقی
دو هفته برآمد برین کارزار
که هزمان همی تیرهتر گشت کار
به پیش اندر آمد نبرده زریر
سمندی بزرگ اندر آورده زیر
به لشکرگه دشمن اندر فتاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴
چوبشنید بهرام کز روزگار
چه آمد بران نامور شهریار
نهادند بر چشم روشنش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ
پسر برنشست از بر تخت اوی
[...]
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی
چه چیزست رخساره و زلف دلبر
گل مشگبوی و شب روز پرور
گل اندر شده زیر نورُسته سنبل
شب اندر شده زیر خورشید انور
همانا که خورشید رنگ لبش را
[...]
ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۳۸ - قصیدهٔ چهارم اسکافی
شاه چو بر کند دل ز بزم و گلستان
آسان آرد به چنگ مملکت آسان
وحشی چیزی است مُلک و این زان دانم
کاو نشود هیچگونه بسته به انسان
بندش عدل است و چون به عدل ببندیش
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۰ - جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال
برفتند و آمد جزیری پدید
که آنجا بجز اژدها کس ندید
بدانسان بزرگ اژدها کز دو میل
بیوباشتندی به دَم زنده پیل
ز زهرش همه کوه و هامون سیاه
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر سلطان مسعود غزنوی
الا یا خیمگی! خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همیبندند محمل
نماز شام نزدیکست و امشب
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۰ - کشتن فرامرز،اژدها را
بگفت و برانگیخت شبرنگ را
برافراخت یال و کیی چنگ را
چو تنگ اندرآمد سوی کارزار
بغرید مانند شیر شکار
چون آن نعره در گوش اژدر رسید
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴
بهگوش بر منه ای ترک زلف تافته سر
مکن دلم ز دو زلفین خویش تافته تر
که من شوم به سرکوی عشق تافته دل
چو بر نهی به سرگوش زلف تافته سر
دو زلف تو چوکند زرد و سرخروی مرا
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹
بیروح پیکری است گه جنگ جان شکار
بیدود آتشی است گه رزم پرشرار
گر پرشرار آتش بیدود نادرست
نادرترست پیکر بیروح جان شکار
پیکر بود شگفت به پاکیزگی چو جان
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۹ - در موعظت و نصیحت و ترهیب از دنیا و ترغیب به آخرت گوید
مدبری که به فرمان او است جان درتن
مهیمنی که شرف داد مرد رابرزن
خدای عزوجل خالق سپید و سیاه
که کرد شب را تاریک و روز را روشن
قدیم لم یزل و پادشاه باعظمت
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۲ - در موعظت و نصیحت و حقانیت مذهب اثنا عشری گوید
تا کی از هزل و هوس دنبال شیطان داشتن
اعتقاد اهرمن در حق یزدان داشتن
در وفای فتنه گوش عافیت برپیختن
در هوای نفس چشم عقل حیران داشتن
از عمارت کردن بیهوده در کوی هوس
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکنالدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدا
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - اثیرالدین ابهری در مدح جمالدین گوید
از طبع تو جزگهر چه خیزد
بالفظ تو جز شکر چه خیزد
استاد جمال الدین در جواب فرماید
با کلک تو از گهر چه خیزد
بالفظ تو از شکر چه خیزد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲
ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند
پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند
شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند
قدسیان مشعله هفت فلک درگیرند
نیکوان پرده بر انداخته در رقص آیند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین
دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است
وان صید کان اوست نگونسر نکوتر است
برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم
عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است
رنجور سینهام لب و زلفش دوای من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در دلتنگی و شکایت از روزگار و خوشدلی از گوشهگیری و قناعت
غصه بندد نفس افغان چکنم؟
لب به فریاد نفسران چکنم؟
غم ز لب باج نفس میگیرد
عمر در کار رصدبان چکنم؟
نامرادی است چو معلوم امید
[...]
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد
ای پسر هان و هان تورا گفتم
که تو بیدار شو که من خفتم
چون گلِ باغ سرمدی داری
مُهر نام محمدی داری
چون محمد شدی ز مسعودی
[...]
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
شنودم من که وقتی پادشاهی
که رویی داشت درخوبی چو ماهی
ز بهر گوی بازی رفت بیرون
وزو هر لحظه صد دل خفت در خون
چو گوی حسن در میدان بیفکند
[...]