فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶
ورا پنج ترک پرستنده بود
پرستنده و مهربان بنده بود
بدان بندگان خردمند گفت
که بگشاد خواهم نهان از نهفت
شما یک به یک رازدار منید
[...]
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵
بسی برنیامد برین روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۲ - سخن دقیقی
یکی روز بنشست کی شهریار
به رامش بخورد او می خوشگوار
یکی سرکشی بود نامش گُرَزم
گوی نامجو آزموده به رزم
به دل کین همی داشت ز اسفندیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۴
دبیر جهاندیده را پیش خواند
ازان چاره و چنگ چندی براند
بر تخت بنشست فرخ دبیر
قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر
نخستین که نوک قلم شد سیاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۱
به بیماری اندر بمرد اردشیر
همی بود بیکار تاج و سریر
همای آمد و تاج بر سر نهاد
یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر بار داد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴
چنان بد که روزی یکی تندباد
برآمد غمی گشت زان رشنواد
یکی رعد و باران با برق و جوش
زمین پر ز آب آسمان پرخروش
به هر سو ز باران همی تاختند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۴
شبی خفته بد ماه با شهریار
پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه زان تیز دم شد دژم
بپیچید در جامه و سر بتافت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۶
چنین تا برآمد برین چندگاه
به ایران پراگنده گشته سپاه
به روم آنک شاپور را داشتی
شب و روز تنهاش نگذاشتی
کنیزک نبودی ز شاپور شاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۱
ز بیگانه قیصر به پرداخت جای
پر اندیشه بنشست با رهنمای
به موبد چنین گفت کای دادخواه
ز گیتی گرفتست ما را پناه
بسازیم تا او بنیرو شود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۳
هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
وزان روی بهرام لشکر براند
به روز اندرون روشنایی نماند
همیگفت هرکس که راند سپاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۲
چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
شب تیره بفشاند گرد سیاه
پراکنده گشتند و مستان شدند
وز آنجای هرکس به ایوان شدند
چو پیداشد آن فرخورشید زرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۷
وز آن لشکر ترک هومان دلیر
به پیش برادر بیامد چو شیر
که ای پهلوان رد افراسیاب
گرفت اندر این دشت ما را شتاب
به هفتم فراز آمد این روزگار
[...]
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۲
دو هفته بر این گونه شادان بزیست
که داند که فردا دلافروز کیست
سیم هفته کیخسرو آمد به گنگ
شنید آن غو نای و آوای چنگ
بخندید و برگشت گرد حصار
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح خواجه سید منصور بن حسن میمندی
ای دل ز تو بیزارم واز خصم نه بیزار
کز خصم به آزار نیَم وز تو به آزار
هر روز مرا از تو دگرگونه بلاییست
من مانده به دست تو همه ساله گرفتار
امروز مرا از تو عذابیست نه چون دی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر فخر الدوله ابوالمظفر احمدبن محمد والی چغانیان
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
همچوسرمازده با زلزله گشت آب زلال
بادبر باغ همی عرضه کند زر عیار
ابر برکوه همی توده کندسیم حلال
هر زمان باغ به زرآب فرو شوید روی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵
از بهر چه این کبود طارم
پر گرد شده است باز و مغتم؟
زیرا که درو خزان به زر آب
بر دشت نبشت سبز مبرم
گشت آب پر از تم و کدر صاف
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳
ای تن تیره اگر شریفی اگر دون
نبسهٔ گردونی و نبیرهٔ گردون
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسهٔ گردونِ دون نبود مگر دون
آنکه شریف است همچو دون نه به ترکیب
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳
گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
پشت پیش این و آن پس چون همی چون نون کنی؟
دلت خانهٔ آرزو گشتست و زهر است آرزو
زهر قاتل را چرا با دل همی معجون کنی؟
خم ز نون پشت تو هم در زمان بیرون شود
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۵
ای به خطاها بصیر و جلد وملی
نایدت از کار خویش، خود خجلی
هیچ نیابی مرا ز پند و قران
وز غزل و می به طبع در بشلی
حاصل ناید به جسم و جان تو در
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳
این تن من تو مگر بچهٔ گردونی
بچهٔ گردونی زیرا سوی من دونی
او همان است که بوده است ولیکن تو
نه همانا که همانی، که دگرگونی
طمع خیره چه داری که شوی باقی؟
[...]