یکی روز بنشست کی شهریار
به رامش بخورد او می خوشگوار
یکی سرکشی بود نامش گُرَزم
گوی نامجو آزموده به رزم
به دل کین همی داشت ز اسفندیار
ندانم چه شان بود از آغاز کار
به هر جای کاواز او آمدی
ازو زشت گفتی و طعنه زدی
نشسته بد او پیش فرخنده شاه
رخ از درد زرد و دل از کین تباه
فراز آمد از شاهزاده سخن
نگر تا چه بد آهو افگند بن
هوازی یکی دست بر دست زد
چو دشمن بود گفت فرزند بد
فرازش نباید کشیدن به پیش
چنین گفت آن موبد راست کیش
که چون پور با سهم و مهتر شود
ازو باب را روز بتر شود
رهی کز خداوند سر برکشید
از اندازهاش سر بباید برید
چو از رازدار این شنیدم نخست
نیامد مرا این گمانی درست
جهانجوی گفت این سخن چیست باز
خداوند این راز که وین چه راز
کیان شاه را گفت کای راست گوی
چنین راز گفتن کنون نیست روی
سر شهریاران تهی کرد جای
فریبنده را گفت نزد من آی
بگوی این همه سر بسر پیش من
نهان چیست زان اژدها کیش من
گُرَزم بد آهوش گفت از خرد
نباید جز آن چیز کاندر خورد
مرا شاه کرد از جهان بینیاز
سزد گر ندارم بد از شاه باز
ندارم من از شاه خود باز پند
وگرچه مرا او را نیاد پسند
که گر راز گویمش و او نشنود
به از راز کردنش پنهان شود
بدان ای شهنشاه کاسفندیار
بسیچد همی رزم را روی کار
بسی لشکر آمد به نزدیک اوی
جهانی سوی او نهادست روی
بر آنست اکنون که بندد ترا
به شاهی همی بد پسندد ترا
تراگر به دست آورید و ببست
کند مر جهان را همه زیردست
تو دانی که آنست اسفندیار
که اورا به رزم اندرون نیست یار
چنو حلقه کرد آن کمند بتاب
پذیره نیارد شدن آفتاب
کنون از شنیده بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تراست
چو با شاه ایران گُرَزم این براند
گو نامبردار خیره بماند
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت
نخورد ایچ می نیز و رامش نکرد
ابی بزم بنشست با باد سرد
از اندیشگان نامد آن شبش خواب
ز اسفندیارش گرفته شتاب
چو از کوهساران سپیده دمید
فروغ ستاره ببد ناپدید
بخواند آن جهاندیده جاماسپ را
کجا بیش دیدست لهراسپ را
بدو گفت شو پیش اسفندیار
بخوان و مر او را به ره باش یار
بگویش که برخیز و نزد من آی
چو نامه بخوانی به ره بر مپای
که کاری بزرگست پیش اندرا
تو پایی همی این همه کشورا
یکی کار اکنون همی بایدا
که بیتو چنین کار برنایدا
نوشته نوشتش یکی استوار
که ای نامور فرخ اسفندیار
فرستادم این پیر جاماسپ را
که دستور بد شاه لهراسپ را
چو او را ببینی میان را ببند
ابا او بیا بر ستور نوند
اگر خفتهای زود برجه به پای
وگر خود بپایی زمانی مپای
خردمند شد نامهٔ شاه برد
به تازنده کوه و بیابان سپرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، شهریار به همراه مینوشی نشسته و از دلمشغولیهای خود میگوید. یکی از جنگجویان به نام گرزم که کینهای از اسفندیار در دل دارد، در بارگاه شهریار حاضر میشود و از او بدگویی میکند. شهریار با اندیشیدن به اوضاع و زمانه، به این نتیجه میرسد که نباید دشمنیها و کینهها را بزرگ کند. او از موبد مشورت میگیرد که توصیه میکند به جای دشمنی با اسفندیار، با او همکاری کند.
در این میان، بخشی از داستان به روزهایی جدید اشاره دارد که لشکریان به اسفندیار نزدیک میشوند و حالتی از ترس و ناامنی بر شهریار و محفل او حاکم است. شهریار با نگرانی به کارهایی که باید انجام دهد فکر میکند و از جاماسپ میخواهد که پیامی به اسفندیار برساند و او را دعوت کند تا درباره مسائل مهمی گفتگو کنند. این قسمت از داستان، تنشها و چالشهای میان شخصیتها را به نمایش میگذارد و اهمیت همکاری و همفکری در برابر خطرها را یادآور میشود.
هوش مصنوعی: روزی شهریار به خوبی و خوشحالی نشسته بود و از می خوشطعم نوشید.
هوش مصنوعی: شخصی به نام گرزم وجود داشت که در میدان نبرد مشهور و آزموده بود.
هوش مصنوعی: در دل، عداوتی نسبت به اسفندیار داشتم، اما از همان ابتدای کار نمیدانم چه دلیلی داشت.
هوش مصنوعی: هر جا که به شخصیتی برخورد کردی، به او بد و زشت گفتی و طعنه زدی.
هوش مصنوعی: او به نزد شاه خوشبخت نشسته است، ولی چهرهاش به خاطر درد زرد و دلش به خاطر کینه خراب شده است.
هوش مصنوعی: شاهزاده دربارهای سخن میگوید که به دقت به آن توجه کن. ببین چقدر آهو را به دام انداخته است.
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که در جمع بود، وقتی دید که دشمن نزدیک شده، با بیاعتمادی دستش را به علامت نگرانی بر روی دستش گذاشت و گفت: "فرزند، اینجا چه میکنی؟"
هوش مصنوعی: نباید انسان را به سمت بالا کشید، چون آن موبد درستکیش چنین گفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند با سهم و مقام بالا باشد، روز به روز وضعیت پدر بهتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از جانب خداوند سر بلند کند و برتری جویی کند، باید سر او بریده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که این را از رازدار شنیدم، در ابتدا به نظرم نرسید که چنین چیزی ممکن است.
هوش مصنوعی: جهانجوی پرسید این سخن چیست و خداوند این راز را توضیح بدهد که این چه رمزی است.
هوش مصنوعی: پس از آن که کیانشاه به کسی گفت که ای راستگو، اکنون زمان بیان این راز نیست و نباید در این باره سخن گفت.
هوش مصنوعی: سران کشورهای بزرگ، مکان فریبندهای را خالی کردند و گفتند به نزد من بیایید.
هوش مصنوعی: بگویید که این همه راز و پنهانی که در پیش من است، چه ارتباطی به آن اژدهای ستمگر دارد؟
هوش مصنوعی: شَجاعت و دلیری به ما میآموزد که از خرد و عقل بهتر است تنها آن چیز را بپذیریم که در آن سود و فایده واقعی وجود دارد و به دیگران آسیب نرسانیم.
هوش مصنوعی: اگر من از جهان بینیاز شوم و به مقام شاهی برسم، این طبیعی است که نیازی به بازگشت به زندگی قبلی و مشکلات آن نداشته باشم.
هوش مصنوعی: من از شاه خود هیچ نصیحتی ندارم و با اینکه او را نمیپسندم.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را با او در میان بگذارم و او نشنود، بهتر است که آن را پنهان نگهدارم.
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ، بدان که کاووس دیار، همواره در حال جنگ و نبرد است و بر اوضاع تسلط دارد.
هوش مصنوعی: جمعیت زیادی به سوی او آمدهاند و همه چشمشان به اوست.
هوش مصنوعی: اکنون در نظر دارد که تو را به مقام سلطنت منصوب کند، و این موضوع برای تو خوشایند نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو را به دست آورند و به زنجیر درآورند، همهچیز در جهان تحت فرمان تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو میدانی که اسفندیار چه کسی است و او در میدان جنگ، یاری ندارد.
هوش مصنوعی: به مانند حلقهای که در کمند قرار دارد، نمیتواند به سمت آفتاب بیفتد و به سادگی ناپدید شود.
هوش مصنوعی: اکنون آنچه را که از دیگران شنیدهام به تو گفتم، حالا تو باید به دانش خودت توجه کنی و بر اساس آن تصمیم بگیری.
هوش مصنوعی: وقتی با شاه ایران دست به grz (غرض) میزنم، این نام مشهور هنوز به یاد میماند.
هوش مصنوعی: او این را گفت که هرگز چنین چیزی را ندیده بود و از دیدن آن بسیار ناراحت شد و به شدت نسبت به فرزندش کینه به دل گرفت.
هوش مصنوعی: نوشیدنی نداشت و خود را نیز شاد نکرد، با باد سرد در مجلس نشسته بود.
هوش مصنوعی: در آن شب، اندیشههای دلتنگ و ناراحت به او اجازه خوابیدن ندادند و افکارش به شدت به اسفندیار مشغول بود.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح از کوهها سر برآورد، نور ستارهها به آرامی ناپدید شد.
هوش مصنوعی: به آن مرد دانا و باتجربه بگو که کجا بیش از همه چیزهای زندگی، پدرش لهراسپ را دیده است.
هوش مصنوعی: به او گفت: برو و پیش اسفندیار برو و او را در راه همراهی کن و به او کمک کن.
هوش مصنوعی: به او بگو که برخیز و به نزد من بیا؛ چون نامه را خواندی، در راه توقف نکن.
هوش مصنوعی: کار بزرگی در پیش است و تو باید با پای خودت این همه سرزمین را بپیمایی.
هوش مصنوعی: همین حالا باید کاری انجام بدهم که بدون تو هیچ تلاشی امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: یک نفر با صدای محکم و با اطمینان در مورد فردی معروف و خوشبخت به نام اسفندیار صحبت میکند.
هوش مصنوعی: من این پیر کهنسال جاماسپ را به پیش فرستادم تا دستوری از شاه لهراسپ دریافت کند.
هوش مصنوعی: زمانی که او را میبینی، راه را برای دخول او ببند و به او نزدیک شو و بر مرکب سوار شو.
هوش مصنوعی: اگر خواب هستی، زود بیدار شو و به پا خیز. و اگر خود را از خواب بیدار کنی، به مدت طولانی درنگ نکن.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا نامهی پادشاه را برداشت و آن را به دیار تازه و در بیابانها سپرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.