عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
قبلهٔ ذرات عالم روی توست
کعبهٔ اولاد آدم کوی توست
میل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسند و اگر نی سوی توست
چون به جز تو دوست نتوان داشتن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
آنکه چندین نقش ازو برخاسته است
یارب او در پرده چون آراسته است
چون ز پرده دم به دم می تافته است
هر دو عالم دم به دم میکاسته است
چون شود یک ره ز پرده آشکار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است
بیار باده که عاشق نه مرد طامات است
پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید
پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است
در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
ندای غیب به جان تو میرسد پیوست
که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
هزار بادیه در پیش بیش داری تو
تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
لعل گلرنگت شکربار آمدست
قسم من زان گل همه خار آمدست
گو لبت بر من جهان بفروش ازانک
صد جهان جانش خریدار آمدست
پاره دل زانم که در دل دوختن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
چون کنم معشوق عیار آمدست
دشنه در کف سوی بازار آمدست
دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
همچنان کان پسته میریزد شکر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست
آب از دیدهها از آن باریم
کاتش عشق در دل افتادست
در ازل پیش از آفرینش جسم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
این گره کز تو بر دل افتادست
کی گشاید که مشکل افتادست
ناگشاده هنوز یک گرهم
صد گره نیز حاصل افتادست
چون نهد گام آنکه هر روزیش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
مرا در عشق او کاری فتادست
که هر مویی به تیماری فتادست
اگر گویم که میداند که در عشق
چگونه مشکلم کاری فتادست
مرا گوید اگر دانی وگرنه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
ندانم تا چه کارم اوفتادست
که جانی بی قرارم اوفتادست
چنان کاری که آن کس را نیفتاد
به یک ساعت هزارم اوفتادست
همان آتش که در حلاج افتاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
مفشان سر زلف خویش سرمست
دستی بر نه که رفتم از دست
دریاب مرا که طاقتم نیست
انصاف بده که جای آن هست
تا نرگس مست تو بدیدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
پی آن گیر کاین ره پیش بردست
که راه عشق پی بردن نه خردست
عدو جان خویش و خصم تن گشت
در اول گام هرک این ره سپردست
کسی داند فراز و شیب این راه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
زان پیش که بودها نبودست
بود تو ز ما جدا نبودست
چون بود تو بود بود ما بود
کی بود که بود ما نبودست
گر بود تو بود بود ما نی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
لعلت از شهد و شکر نیکوتر است
رویت از شمس و قمر نیکوتر است
خادم زلف تو عنبر لایق است
هندوی رویت بصر نیکوتر است
حلقههای زلف سرگردانت را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
آن دهان نیست که تنگ شکر است
وان میان نیست که مویی دگر است
زان تنم شد چو میانت باریک
کز دهان تو دلم تنگتر است
به دهان و به میانت ماند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است
هرکه با جان عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است
عاشقی بس خوش جهان است ای پسر
[...]