گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۰

 

گاهی ببریدی و گهی پیوستی

گاهی بگشادی و گهی در بستی

چون در دو جهان نبود کس محرم تو

در بر همه بستی و خوشی بنشستی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۳

 

گل گفت که چند اوفتم در پستی

بیرون تازم با سپری از مستی

تا غنچه بدو گفت: سپر میچکنی

انگار که چون من کمری بر بستی

عطار
 

عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر شیخ ابوالفضل حسن

 

گرمن سخنی بگفتم از سر مستی

اشتر به قطار ما چرا بربستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

توئی صاحب قران عین هستی

که بت با بتکده در هم شکستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » جواب پدر

 

پدر گفتش زهی شهوت پرستی

که از شهوت پرستی مست مستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور

 

مگر آن مور می‌زد پا و دستی

ز عجزش در علی آمد شکستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند

 

خطاب آید که ای در عین مستی

بیا در ما گریز از جمله رستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

کنون تو ای پسر چیزی که جستی

همه در تست و تو در کار سستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد

 

بمردی رَو دران دینی که هستی

که نامردیست در دین بت پرستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

در آب افکند خویش آتش پرستی

که تا در دین او ناید شکستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

زدی شه در عصای زال دستی

وزان چاه بلا آسان برستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او

 

نه ازگنج آگهی اینجا که هستی

نه آگه تا که آنجا می‌فرستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

مگر هشتاد سال آتش پرستی

گرفته بود پیشه جَور و مستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

بگفت این و در آتش برد دستی

که در موئیش نامد زان شکستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم

 

چو بی کشتی تو در دریا نشستی

بگوید با تو دریا آنچه هستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه

 

تو خود در پیشِ چشم خود نشستی

ز پیش چشم خود برخیز و رستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

در آن آبِ حیوان را که جُستی

اگرچه این زمان زو دست شُستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

 

وگر بکشی مرا در تن درستی

نجاتی باشدم از دستِ هستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد

 

شبانروزی دلی پر خون چو مستی

همه بر درگه سلطان نشستی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

بیار انبان چو سر محکم ببستی

به پیش اسبِ من نِه باز رستی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۰