عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۰
گاهی ببریدی و گهی پیوستی
گاهی بگشادی و گهی در بستی
چون در دو جهان نبود کس محرم تو
در بر همه بستی و خوشی بنشستی
عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۳
گل گفت که چند اوفتم در پستی
بیرون تازم با سپری از مستی
تا غنچه بدو گفت: سپر میچکنی
انگار که چون من کمری بر بستی
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم
توئی صاحب قران عین هستی
که بت با بتکده در هم شکستی
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور
مگر آن مور میزد پا و دستی
ز عجزش در علی آمد شکستی
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
خطاب آید که ای در عین مستی
بیا در ما گریز از جمله رستی
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
کنون تو ای پسر چیزی که جستی
همه در تست و تو در کار سستی
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد
بمردی رَو دران دینی که هستی
که نامردیست در دین بت پرستی
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
در آب افکند خویش آتش پرستی
که تا در دین او ناید شکستی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن
زدی شه در عصای زال دستی
وزان چاه بلا آسان برستی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او
نه ازگنج آگهی اینجا که هستی
نه آگه تا که آنجا میفرستی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
مگر هشتاد سال آتش پرستی
گرفته بود پیشه جَور و مستی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
بگفت این و در آتش برد دستی
که در موئیش نامد زان شکستی
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
چو بی کشتی تو در دریا نشستی
بگوید با تو دریا آنچه هستی
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه
تو خود در پیشِ چشم خود نشستی
ز پیش چشم خود برخیز و رستی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او
در آن آبِ حیوان را که جُستی
اگرچه این زمان زو دست شُستی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر
وگر بکشی مرا در تن درستی
نجاتی باشدم از دستِ هستی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
شبانروزی دلی پر خون چو مستی
همه بر درگه سلطان نشستی
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن
بیار انبان چو سر محکم ببستی
به پیش اسبِ من نِه باز رستی