گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت

هست گویی رشتهٔ مریم میانت

چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن

چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت

آنچه بر مریم ز راه آستین زد

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۴

 

چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت

ور راه ز پس قطع کنی پایانت

صد راه ز هر ذرّه همی برخیزد

تا خود به کدام ره درافتد جانت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۲

 

چون آینه پشت و رو شود یکسانت

هم این ماند همان، نه این نه آنت

امروز چنانکه جانْت در جسم گم است

فردا جسم تو گم شود در جانت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۱۶

 

چون بسیارست ضعف در ایمانت

هرگز نبود حدیث مرگ آسانت

چندین مگری ز مرگ اگر جان داری

کان میباید که باز خندد جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

چو سوسن شکر گفت از هر زبانت

ازان افراخت سر سوی جهانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

ز ذات خویش دیده لامکانت

در آنجا بود کل عین العیانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر

 

کشم در تنگ بیز امتحانت

ببینم احترام و قدر جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده

 

ز حال خود خبر نه این زمانت

ولی چون بر لب آید مرغ جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۹) حکایت پیر بخاری و مخنث

 

تفحص گر کنی از نقد جانت

تحیّر بیش گردد هر زمانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد

 

چراغی در بیابانست جانت

که مشکات تن آمد سدِّ آنت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

چو پای و دست و روی و جسم و جانت

نخواهد ماند گو این هم ممانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او

 

چو بشنیدیم نامش از زبانت

همه جانها بخست از غم چو جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۳) حکایت مأمون خلیفه با غلام

 

چرا می‌آید این رفتن گرانت

که می‌گوید خداوند جهانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی

 

چو رسوائی خود گردد عیانت

بسوزد آتش تشویر جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۳) حکایت نوشروان عادل

 

اگر اخلاص باشد آن زمانت

بکار آید وگرنه وای جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۴) سخن گفتن آن مرد در غیبت

 

ولیکن چون نه این ماند نه آنت

بسرّ قدس مشغولست جانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز

 

که از چه رشک آید در جهانت

جوابی راست خواهم زین میانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر

 

نه کم آمد ز قشر بیضه جانت

نه موی سر فزونست از روانت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت

 

چو ابلیسی منی آورد جانت

کَی از رحمت بوَد بَر جاودانت

عطار
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode