عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندی که ذاتش بیزوالست
خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۳) حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق
درین ره میندانم کین چه حالست
که شیری را ز موری گوشمالست
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۸) حکایت جوان صاحب معرفت وبهشت و لقای حق تعالی
دوعالم را تمّنای وصالست
ولیک آن جمله سودای محالست
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
بتی کز وصف او گوینده لالست
چه گویم زانکه وصف او محالست
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
همه عالم جمال اندر جمالست
ولیکن کور میگوید محالست
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
که ای سرهنگ آخر این چه حالست
که کارت ناله و تن همچو نالست
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش
خوشی در ناخوشی بودن کمالست
که نقد دل خوشی جُستن محالست
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز
اگر در شیوهٔ خویشت کمالست
دل از دستم برون کردن محالست
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
حسن را گفت شیخا این چه حالست
که اکنون مدّت هفتاد سالست
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی
کسی کو در رضا عین کمالست
چو راضیست او رضا جستن محالست
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۶) حکایت پیر خالو سرخسی
مرا اندیشه کردن زو محالست
من این دانم که اکنون شَست سالست
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۱) حکایت مجنون و لیلی
یکی خاری که چندانش کمالست
که دایم چاوش راه وصالست
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۳) حکایت نوشروان عادل
بهر چیزی که در دنیا کمالست
یقین میدان که آن در دین وبالست
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
جمالش را صفت گفتن محالست
که از من آن صفت کردن خیالست
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۲) حکایت رندی که از دکانی چیزی میخواست
اگردایم چنین باشم کمالست
وگر با خویشتن رفتم زوالست
عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهینامه » ابیات برگزیدهٔ از روایت دوم دیباچۀ الهی نامه از روی نسخههای دیگر
بنام آنک ملکش بی زوالست
بوصفش نطق صاحب عقل لالست
عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
اگرچه شعر در حد کمالست
چو نیکو بنگری حیض الرجالست
عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه
ترا این عشق ورزیدن حلالست
که چون هرمز بنیکویی محالست