کنون گر همچو ما خواهی چو ما شو

به‌ترک خود بگو از خود فنا شو

برو زین هر دو بیماری جدا شو

و یا گردآب چندینی بلا شو

بدو بشناس او را و فنا شو

در آن عین فنا عین بقا شو

حقیقت عشق بشناس و فنا شو

از آن عین فنا عین بقا شو

سخن بادرد خوان و آشنا شو

چه خواندی این کتب کلی فدا شو

دو دست از جان بدار و آشنا شو

اناالحق گوی و آنگاهی جداشو

نداری طاقت جامی فنا شو

ابا ما در میان جان بقا شو

خبر از عشق یاب و آشنا شو

به نور عشق گم گرد و خدا شو

ز دید خود بمیر و آشنا شو

توئی از دید صورت کل خدا شو

بسوز ای همچو شمعی در فنا شو

برانداز این صور سر خداشو

بدان خود را و با درد آشنا شو

ز کوی عاقبت بیرون چو ما شو

بدان خود را و با حق آشنا شو

تمام اولیا را پیشوا شو

بروای یار ازدنیا جدا شو

پس آنگه در معانی رهنما شو

تو خود بشناس و آنگه پادشا شو

ز اسم صورت و معنی خدا شو

مبر فرمان شیطان و جدا شو

از این شیطان بد نفسی رها شو

بزن گوئی و آنگاهی فنا شو

عیان ابتدا و انتها شو

ستان آن جام و دربود فنا شو

عیان عین معبود لقا شو

مرادم کشتن تست و فنا شو

مرا در جزو و کل عین بقا شو

دلا بگذر ز خود وندر فنا شو

عیان انبیا و اولیا شو

سجود خویش کن وانگه فنا شو

که در عین فنا عین بقا شو