بزرگی گفته است این سر مرا باز
بگویم بیشکی اینجا ترا باز
چنین گفت آن بزرگ صاحب اسرار
که صورت در فنا آمد پدیدار
حقیقت اصل کل اینجا فنا بود
فنا میدان که کل دید خدا بود
اگر دید خدا خواهی که بینی
فنا میبین اگر صاحب یقینی
حقیقت بود خود دیدم فنا من
فنا دیدم رسیدم در بقا من
بقا چون آخر کار است این راز
مبین این صورت و معنی بینداز
فنا چون کل شیئی هالک آمد
فنا اینجای راه سالک آمد
اگر سالک فنای خود بداند
شود واصل بقای خود بداند
سلوک تو در اینجا گه نمود است
فنا شو زانکه اینت بود بود است
اگر ز اینجا زنی دم در فنایت
شود دم کل بمانی در بقایت
بقای تو فنای آخر اینست
خدا خواهی شدن کل آخر این است
تو خواهی شد فنا در آخر کار
تو خواهی بد خدا در آخر کار
چو این صورت رود کل از میانه
بیابی کل بقای جاودانه
خداگردی چو صورت رفت از بر
زهر وصفی که خواهم کرد رهبر
تو این دم ماندهٔ اندر صور باز
نمانده بر سر این رهگذر باز
حقیقت بود دنیا رهگذار است
ترا با صورت دنیا چه کار است
یقین صورت ز باد و آب و آتش
درین خاکست آتش مانده سرکش
ترا تا آتش کبر است در سر
نخواهی یافت این صورت تو در سر
ترا تا باد پندار است اینجا
کجا جانت خبردار است اینجا
ترا تا آب اینجا گه روانست
ترا ذوقی ز روحت در روانست
تراتا خاک باشد روشنائی
نخواهی یافت درعین خدائی
بکش این آتش طبع و هوایت
مجو از یار در اینجا بقایت
مریز اینجایگه آب رخ دوست
اگرچه خاکی آمد مغز در پوست
میان هر چهاری باز مانده
توی رازی و اندر راز مانده
چهارت دشمن اینجا در کمین است
حقیقت جان بدیشان پیش بینست
ز جان گر ره بری در سوی جانان
بمانی زنده دل در کوی جانان
ز جان گر ره بری در سوی اول
نمانی تو در اینجا گه معطل
ز جان گر ره بری در حضرت یار
ترا آن جان جان آید خریدار
ز جان گر ره بری در جزو و در کل
برون آئی تو از پندار و از ذل
ولیکن چون کنم تو میندانی
وگر دانی عجب حیران بمانی
ترا این کار گه چون ساختستند
وزین هر چار چون پرداختستند
تو اندر این چهاری مانده سرمست
نمیدانی که این صورت که پیوست
ره تو دور و تو اندر سر راه
بمانده باز اینجا در بن چاه
رهت دور است و تو اینجا اسیری
که خواهد کردت اینجا دستگیری
ز من زادی تو اینجا گه بصورت
نماندستی در اینجا در کدورت
حضورت باید و اسرار دیدن
پس آنگاهی رخ دلدار دیدن
حضور ار آوری اینجا بکف تو
زنی تیر مرادی بر هدف تو
حضور اینجا طلب در عین طاعت
پس آنگه بین تو از عین عنایت
اگرچه شرح بسیارت بگویم
دوای دردت اینجا گه بجویم
اگرچه درد عشقت بی دوایست
دوایم عاقبت بیشک بقایست
دوائی جوی اینجا در فناتو
که بعد از مرگ یابی آن لقا تو
تو پیش از مرگ جوی اینجا دوا را
طلب میکن ز دیدار آن بقا را
بقا گر بیشتر داری بدانی
که جاناراضیست این زندگانی
اگر خواهی که بینی رهنمایت
حقیقت آنست اینجا گه بقایت
بقای توست جانت کز فنا نیست
ازین حبس وز زندانش رها نیست
در آخر باز بین و راز بنگر
چو شمعی سوز و میساز و بنه سر
بسوز ای همچو شمعی در فنا شو
برانداز این صور سر خداشو
چه میدانی تو ای دل تا چه چیزی
نکو بنگر که بس چیز عزیزی
همه باتست این اسرار بیچون
که اینجاماندهٔ در خاک و در خون
در آخر خاک آمد چون ترا هم
سزد گر دمبدم سازی تو ماتم
در آخرجای تو در شیب خاکست
دلامیدان که کاری صعبناک است
در آخر اول خود بازدان تو
ز پیش از رفتن خود باز دان تو
در آخر اول است و آخر اینجاست
حقیقت باطنست و ظاهر اینجاست
نمیدانم که این سر با که گویم
ابا که این زمان این راز گویم
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
که میداند که تا خود راز چونست
همی انجام با آغاز چونست
ترا گر ره دهد دلدار اینجا
بسوی خود کند پندار اینجا
دو روزی کاندرین عالم تو باشی
بکن جهدی که با تو تو نباشی
از آن ماندی بدام خود گرفتار
که ماندی در سوی صورت به پندار
ترا تا هستی و پندار باشد
کجاجان تو برخوردار باشد
ز نور عشق تادر ظلمت تن
گرفتاری تو گوئی ما و یا من
ز ما و من نه بینی هیچ اینجا
مده دستار صورت پیچ اینجا
ببوی عشق جانت زنده گردان
چوخورشیدی دلت تابنده گردان
ترا تا عشق ننماید رخ خویش
حجاب اینجا کجا برخیزد از پیش
حجاب عقل صورت دان تو ای دل
که صورت هست و عقلت مانده غافل
ولیکن جان بود هم یار معنی
که اوست اینجای برخوردار معنی
یقین عشق است اسرار دو عالم
کزو منصور زد اینجایگه دم
حقیقت عشق را منصور زیبا است
بدو پیدا همه اسرار پیداست
ورا این سر شد اینجا آشکاره
ولی کردندش اینجا پاره پاره
بدید آنکه درینجا گه نهان بود
همه پنهان بُدند و او عیان بود
نظر کردند اینجا صاحب راز
همه درخود بدید اسرارها باز
چو در خود دید اینجا روی دلدار
ز جان بیگانه شد در کوی دلدار
چو درخود دید اینجا روی جانان
همه دیده ز خود پیدا و پنهان
حقیقت آمدن رادید رفتن
ورا واجب شد اینجا باز گفتن
چو او از آمدن اینجا خبر داشت
یکی را دید و یکی در نظر داشت
یکی را دید او اندر دوئی گم
همه چون قطره بد او عین قلزم
همه منصور دید و او خدا بود
نه از این و نه از آن او جدا بود
همه خود دید و کس اندر میان نه
نه بد او بود اصل جاودانه
همه خود دید و خود دید و خداوند
همه او بود هم ازخویش و پیوند
از اول تا بآخر ذات خود دید
سراسر نفخه آیات خود دید
چنان خود دید او را دوست اینجا
که یکی بوده مغز و پوست اینجا
همه بود خدائی دید وگرنه
بجز او در یکی و پیش و پس نه
همه اندر یکی دیده خدائی
یکی باشد که نبود زو جدائی
همه اندر فنا دید و بقا هم
خدا بود و خدا آمد خدا هم
چو اندر اصل نظره راهبر شد
یکی بد ذاتش و صاحب نظر شد
چو اصل قطرهٔ خود در فنا یافت
فنا کل دید و خود کلی فنا یافت
چو از آغاز و انجام خدائی
یکی را دید در جام خدائی
همه دنیا بر او بود ناچیز
چنانکه یافت اینجا گفت آن چیز
ولیکن شرح این بسیار آمد
ازو دیدار با عطار آمد
چه گویم شرح چون دور و دراز است
در این سرها بسی شیب و فراز است
بسی شرح است درهیلاج بنگر
مرو بیرون زخود حلاج بنگر
تو اندر عشق هیلاج جهانی
تو منصوری و حلاج جهانی
توئی منصور گر ره بردهٔ تو
چرا چندین چنین در پردهٔ تو
توی ای غافل اینجا گاه منصور
ولی از نزد او افتادهٔ دور
چرا دوری تو چون نزدیک یاری
شدی دیوانه و عقلی نداری
از آنت نیست عقل ای مانده غافل
که همچون او نمیگردی تو واصل
از آنت این همه تشویش بیش است
که چندینت غم دیدار خویش است
تو چندین غم چرا اینجا خوری تو
چه میدانی که آخر بگذری تو
ترا خواهد بُدن اینجا گذرگاه
حقیقت هم توئی در خلوت شاه
ترا از بهر آن اینجا خبر کرد
که جز از من همی باید گذر کرد
ترا اینجا بسی کرد او نمودار
مگر کاینجا شوی از خواب بیدار
تو گر بیدار گردی یک زمان دوست
یکی یابی در اینجا مغز با پوست
ولیکن مغز اینجا کار دارد
که او جان تو در تیمار دارد
بجان دانی تو ره اندر بریار
ولی در حضرت او نیست دیّار
همه غوغا در اینجایند خاموش
شنو این و بکن این جام را نوش
از اول پوست این جا کن نگاهی
که تا پیدا کنی در عشق راهی
نظر چون کرد اینجا گاه در پوست
یقین از جان همی دان کاین همه اوست
ولی چون رفتی اینجا در سوی دل
نظر کن تاکنی مقصود حاصل
ولی چون دل بدانی بار خانت
نظر کن بین بدل راز نهانت
بدل دیدی و جان دیدی در اینجا
دوئی بگذار و بنگر ذات یکتا
چو اندر ذات یابی راز جانان
ز انجامت بدان آغاز جانان
چو اندر ذات آئی در یکی گم
شوی چون قطرهٔ در بحر قلزم
چو تو اندر یکی کردی نظاره
صفات جمله بینی پاره پاره
دوئی پیوستگی مییاب در وی
که پیوند است کل با دانش وی
چو اندر بود خود کردی نگاهت
نظر داری چه در ماهی و ماهت
تمامت آفرینش پیش بینی
که باشی چه پس و چه پیش بینی
همه اندر تو باشد تو نباشی
حقیقت در خدائی خویش باشی
تو باشی لیک این بسیار راز است
سفر کن گرچه ره دور و دراز است
چه گوید هرچه گوید خوب باشد
نماید طالب و مطلوب باشد
خطاب طالب اول یاب آخر
یکی بین اولین در سوی آخر
دوئی چون نیست اینجا آخر کار
یکی باشند چه نقطه چه پرگار
تو پنداری که خود اینجا شوی باز
تو اینجا میروی و میروی باز
تو آنجائی و آگاهی نداری
گدائی میکنی شاهی نداری
توئی شهزاده اینجا در گدائی
فتادستی و زرقی مینمائی
توئی شهزاده لیک از نسل آدم
که آدم هست اسرار دو عالم
ره خود گرچه گم هم خویش کردی
از آن جان و دلت باریش کردی
اگرچه آدم او را یافت اینجا
ولیکن در قفس او ماند تنها
حقیقت مرغ باغ لامکان بود
که معنی و صور هم جانجان بود
حقیقت بود صافی اندرین راه
از آن مقبول آمد در بر شاه
چو صافی شد مر او را صاف دادند
بهشت نقد در پیشش نهادند
از آن او را بود اینجاچنین صاف
که بیشک پاک شد در حضرت او صاف
چو او را جوهر جان وجودش
یکی شد جملگی کرده سجودش
حقیقت جوهر او بود بیچون
که اینجا صورت آمد بی چه و چون
چو اصل او ز ذات اندر مکان خاست
از آن این شورو افغان در جهان خاست
چراغی بود آدم از تجلا
فکنده پرتوی در عین دنیا
از آن پرتو که از اعلا نمودار
شد از اسفل یقین آمد پدیدار
از آن پرتو که او را بود آنجا
حقیقت یافت هم معبود هم آنجا
کرا برگویم این سر نهانی
نمیبینم یکی ای دل تو دانی
دلا باتست گفتارم در اینجا
که میدانی تو اسرارم در اینجا
دلا با تست گفتارم سراسر
همی داری یقین از من تو باور
در اینجاچون منم باتو یقین باز
ابا هم آمدستم صاحب راز
منم باتو تو با من هم جلیسی
چرا درمانده در نفس خسیسی
نه جای تست ای دل صورت اینجا
اگرچه ماندهٔ معذورت اینجا
همی دارم ولی تا آخر مرگ
چو من دنیا کن و هم آخرت ترک
حقیقت ترک خود کن گر توانی
که اندر ترک برگ خود بدانی
ترا داد ار ترکست و تو تاجیک
بمانده بر سر این راه باریک
ترا آن ترک مه رخ رخ نموده است
دمادم از خودت پاسخ نموده است
ترا چون آن مه خوبان عالم
حقیقت رازها گفته دمادم
چرا چندین تواندر بند خویشی
وز آن مجروح و دل افکار خویشی
نه چندین گفتم ای دل در جواهر
تراتا سر معنی گشت ظاهر
ترا چون کردم اینجا واصل یار
تو ماندستی حقیقت واصل یار
اگر غافل بمانی دل درین راه
چو روبه باز مانی در بن چاه
اگر غافل بمانی دل درین درد
کجا آخر بخوانی آیت فرد
اگر غافل بمانی دل درین گل
کجائی آخر اندر سوی منزل
اگر غافل بمانی وای بردل
بسی گرید ز سر تا پای این دل
اگر غافل بمانی باز مانی
چو گنجشکی بچنگ باز مانی
اگر غافل بمانی کافری تو
کجا در منزل خود رهبری تو
ترا مرگی حقیقت گور باشد
از اول گر نه چشمت کور باشد
ترامنزل چو درخاکست ای دل
درون خاک خواهی بود واصل
وصال ای دل ترا در روی خاکست
ترا هم رهگذر در سوی خاک است
وصالت ای دل آخر در فنایست
بشیب خاک ره بیمنتهایست
وصالت آخر است اندر دل خاک
که اندر خاک خواهی گشت کل پاک
دل خاک است در آخر وصالت
همین خواهد بدن در عین حالت
درین منزل تو آخر باز دانی
وگرنه سوی صورت با زمانی
فنا شو در دل خاک و عیان بین
پس آنگه شو محیط و جان جان بین
همی جوئی تو این ره اندر اینجا
دریغا نیست کس آگه در اینجا
از این منزل بسی رفتند و کس نیست
چه گویم کاندرین ره باز پس نیست
در این منزل همه مردان فنایند
اگرچه در فنا اینجا بقایند
در این منزل که آخر خاک و خونست
که میداند که سّر کار چونست
در این منزل نخواهی بود بیدار
در آخر گرد هان از عشق بیدار
اگر هشیاری و گر مست اویی
بآخر خاکی و هم پست اویی
ز هشیاری همی جوئی تو مستی
رها کن این خیال بت پرستی
بت صورت پرستی در میانه
نخواهد ماند این بت جاودانه
چنین است ایدل اینجا آنچه گفتم
دُر این راز کلی با تو سفتم
بخواهی مرد ای صورت در آخر
طلب کن بیش از آن این سر خانه
که پیش از مرگ یابی آنچه جوئی
که در دنیا تو بیشک ذات اوئی
که میداند چنین سر در چنین راز
چگونه آمده است و میرود باز
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
چو اینجا آمد از آنجا حقیقت
فتاد اندر بلای این طبیعت
ز بهر آنکه دنیا کشت زاریست
گیاهی رسته اینجا برگذاریست
چودنیا دید آدم گشت زاری
که اورا بود بیشک رهگذاری
چو اینجا رهگذار آن جهان دید
از آن خود را حقیقت جان جان دید
اگرچه بود سالک اندر این راه
در اول باز دید اینجا رخ شاه
نفختُ فیه من روحی چو او بود
جمال خویشتن از عشق بنمود
دم آن دم چو آدم یافت اینجا
حقیقت باز آن دم یافت اینجا
دم آدم نفختُ فیه برخوان
اگر ره بسپری در سر جانان
نفختُ فیه من روحی چو خوانی
ز نفخ خود رسی اندر معانی
نفختُ فیه اینجا گه چه باشد
بگو معنی که این معنا چه باشد
همه اینست اگر این راز دانی
بدانی جمله اسرار معانی
همه اینست و اینجا جمله گویند
از این دم دمبدم در گفت و گویند
از این معنی بگویم شمّهٔ باز
مگر ره یابی اندر سوی او باز
ز خود جانان بتو اندر دمیده است
ابا تو راز گفته است و شنیده است
ابا او خود بخود او صورت خویش
نمود عشق را آورد در پیش
نمود عشق خود را کرد اظهار
که تا بنماید اندر پنج و درچار
نمود عشق خود اینجا نهان کرد
عیان برگفت وخود را داستان کرد
نمود عشق خود اندر دل و جان
عیان کرد و نهان پیدا نمود آن
حقیقت گفت صورت ساخت اینجا
طلسم بوالعجب پرداخت اینجا
ز بود خود نمود اینجا دم خود
نهادش نام اینجا آدم خود
ز ذات خود صفات خود نمود او
نهادش نام آدم در نمود او
چه میدانم که هم خود راز داند
خود اندر راه خود خود باز داند
چو عشق اوست اینجا آمده باز
رود در قرب خود با عزّ و اعزاز
چه عشق است اینکه این پاسخ نموده است
مگر دلدار اینجا رخ نموده است
نمیدانی تو ای عطار آخر
که اسرار است اندر عشق ظاهر
چه میگوئی که هرگز کس نگفته است
در اسرار این معنی که سفته است؟
تو میدانی که میدانی بتحقیق
ترا معشوق اینجاداد توفیق
حقیقت آنچه میگوئی یکی است
ترا این راز اینجا بیشکی است
که هر چیزی که گفتی درحقیقت
همه اسرار جانست و شریعت
عجب راز تو مشکل حالت افتاد
که آتش در پر و در بالت افتاد
در اینجا سر خود از عشق دانی
حقیقت جان جان در پیش دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عطار نیشابوری است که به بررسی مفهوم فنا و بقا در عرفان میپردازد. در این شعر، عطار به این نکته اشاره میکند که فنا، به معنای از دست دادن خود و پیوستن به خداوند، راهی برای رسیدن به بقا و جاودانگی است. او به خواننده میگوید که اگر میخواهی حقیقت را ببینی، باید از دنیای مادی و ظاهری دور شوی و به درون خود نگریسته و به عشق بپردازی. عشق، کلید فهم عمیق حقیقت و رازهای وجود است.
عطار همچنین تأکید میکند که در مسیر سلوک، سالک باید متوجه باشد که دیوارهای ظاهری و پندارهای ناکارآمد را کنار بگذارد و به حقیقت وجود خود برسد. او به وجود چهار دشمن (ربط به طبیعت جسمانی انسان) در راه دلدادگی اشاره میکند که باید با آنها مبارزه کند. در نهایت، عطار یادآور میشود که حقیقت در باطن و در عشق نهفته است و برای رسیدن به آن باید از صورتها و ظواهر گذر کرد و به جوهر وجود پیوست.
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگوار گفته است که من این موضوع را دوباره برای تو بیان میکنم؛ چرا که ممکن است در اینجا دوباره به تو نیاز داشته باشم.
هوش مصنوعی: آن بزرگ صاحب اسرار گفت که در دنیای فانی، شکل و ظاهری ظهور کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که حقیقت اساسی و بنیادی در اینجا در مسأله فنا و ناپدید شدن است، به طوری که وقتی به پایان برسیم، تمام وجود و هستی در دیدگاه خداوند قرار میگیرد. به عبارتی، از نظر حقیقی، همه چیز به نوعی به خدا و وجود او بازمیگردد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی خدا را ببینی، باید حقیقت وجود را درک کنی و به فنا و زوال دنیا پی ببری. اگر به یقین رسیده باشی، میتوانی این راز را درک کنی.
هوش مصنوعی: من درک کردم که حقیقت چیست و خودم تجربه کردم که چگونه میتوان به فنا رسید. در این فرآیند، به بقا نیز دست یافتم.
هوش مصنوعی: زندگی در حقیقت به پایان کار مرتبط است، بنابراین این راز را فاش نکن و این ظاهر و باطن را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: زوال و فناء، همچنان که بر هر چیزی حاکم است، بر سالک نیز حاکم شده و به او نشان میدهد که در این مسیر معنوی، چگونه باید حرکت کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی متوجه شود که باید خود را از بین ببرد و به مقام حقیقت برسد، در آن صورت به جاودانی واقعی خود دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، تمرین تو به نمایش گذاشته شده است، پس از خود بگذر و نابود شو، زیرا این حالت، حالت واقعی تو است.
هوش مصنوعی: اگر کسی از اینجا برود و در آستانه فنا قرار گیرد، تو به خاطر او در جاودانگی خود میمانی.
هوش مصنوعی: برای وجود تو نابود شدن در نهایت این است؛ اگر بخواهی به خدا تبدیل شوی، نتیجه نهایی همین خواهد بود.
هوش مصنوعی: در نهایت، تو به نابودی خواهی رسید و بدی را از جانب خدا تجربه خواهی کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که این شکل و ظاهر از میان برود، تمامی چیزهای موجود را به وضوح خواهی دید و بیپایانی و جاودانگی را درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند در قالبِ صورت و شکل ظهور کرد، از بین تمام ویژگیها و صفاتی که میخواهم در موردش بگویم، به عنوان راهنما و رهبری خاص دیده میشود.
هوش مصنوعی: در این لحظه که زمان به پایان نزدیک شده است، فرصت برای کسانی که در این مسیر قرار دارند دیگر باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که دنیا جایگاهی موقتی است و تو نباید به ظواهر آن توجه زیادی داشته باشی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حقیقت و ماهیت انسان از عناصر طبیعت یعنی باد، آب و آتش شکل گرفته، و این وجود فانی همچنان آتشینی سرکش و پر شور در دل دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل خود احساس بزرگمنشی و خودخواهی داشته باشی، نمیتوانی چهره واقعی و معنوی خود را بشناسی.
هوش مصنوعی: هر کجا که هستی، تنها به خیال و تصور خود از آنجا آگاه هستی، در حالی که حقیقت و وجود تو چیزی دیگر است.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره میشود که در حال حاضر در جایی قرار دارد که آب در حال جریان است. او از وجود این آب احساس لذت و شادی میکند و این حس خوب از روح او ناشی میشود. به عبارتی، بودن در این مکان و زیباییهای آن باعث ایجاد شوق و انرژی در او شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیای خاکی زندگی میکنی، روشنایی و حقیقت را نخواهی یافت، حتی اگر به خدایی نزدیک باشی.
هوش مصنوعی: این شعری ناظر به حس عشق و جاذبه میان دو نفر است. در اینجا، شاعر از معشوق خود میخواهد که شعلههای عشق و احساسات را در دلش کمرنگ نکند و همچنان نسبت به او وفادار بماند. به نوعی، اشاره دارد که غم دوری از معشوق را نباید تحمل کرد و ابراز علاقه و محبت باید در قلب او زنده بماند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر عشق و زیبایی به ظاهر در دنیای مادی و خاکی قرار داشته باشد، نباید به سادگی از آن عبور کرد. زیبایی و جذابیت آن چنان عمیق است که نمیتوان به راحتی از آن صرفنظر کرد. در واقع، محبت و عشق باید مورد توجه قرار گیرد و از آن به درستی محافظت کرد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهای که باقی ماندهای، در دل یک راز نهفتهای و خودت نیز در درک آن راز ناتوانی.
هوش مصنوعی: چهار دشمن در اینجا lurking (کمین کردهاند) و حقیقت جان انسان را در معرض خطر قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: اگر از جان خود برای رسیدن به معشوق بگذاری، دل زندهات در کوی معشوق باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر از جان خود برای رفتن به سوی اولین هدف تلاش کنی، در این مکان معطل نخواهی ماند.
هوش مصنوعی: اگر با تمام وجود به سوی محبوب بروی، آنجا جان تو به عنوان گرانبهاترین چیز خریده میشود.
هوش مصنوعی: اگر از دل و جان مسیر درست را دنبال کنی، میتوانی از محدودیتها و افکار منفی رهایی یابی و به حقیقت واقعی دست یابی.
هوش مصنوعی: اما اگرچه نمیدانی، اگر هم بدانی، باز هم شگفتزده و حیران خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو را با این کار چگونه تربیت کردهاند و از این چهار چیز چگونه هدیه دادهاند.
هوش مصنوعی: تو در این چهارچوب که به آن گرفتار شدهای، در حالی که سرمست و شگفتزدهای، نمیدانی که این ظاهری که به آن چسبیدهای چیست و به چه معناست.
هوش مصنوعی: تو در راهی دوری و در میانهی مسیر ماندهای، حالا دوباره به اینجا و در انتهای چاه برگرد.
هوش مصنوعی: راه تو دور است و تو در اینجا به دام افتادهای؛ کسی که در اینجا به تو کمک میکند، تو را نجات خواهد داد.
هوش مصنوعی: اینجا به وجود تو بوجود آمده، اما تو در اینجا به صورت نماندهای و تنها در کدورت و تاریکی حضور داری.
هوش مصنوعی: حضور تو لازم است تا بتوانم رازها را ببینم، و سپس قادر به دیدن چهره محبوب خواهم بود.
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا حضوری داشته باشی، با دست خود میتوانی تیر آرزوهایت را به نشانه بزنید.
هوش مصنوعی: در اینجا، وقتی که با درخواست و پذیرش در حضور تو هستم، سپس میتوانی ببینی که در نتیجه این توجه و محبت از جانب تو به من چه میرسد.
هوش مصنوعی: هرچند که در مورد تو زیاد صحبت کنم و توضیح دهم، اما برای درمان درد تو باید به اینجا بیایم و راه حلت را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: با وجود این که عشق تو برایم دردناکه و هیچ درمانی ندارد، اما در نهایت درمان من قطعا در ماندگاری و استمرار این عشق خواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا به دنبال دارویی هستم که پس از مرگ، بتوانم به وصالت برسم و تو را ملاقات کنم.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به مرگ نزدیک شوی، اینجا بجو دوا را و به خاطر دیدار آن زندگی جاودانه.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پایداری و ماندگاری بیشتری هستی، باید بدانی که رضایت در زندگی، به خوشبختی وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت را ببینی، باید بدانید که نشانهها و راهنماهای آن در همین مکان و زمان وجود دارند.
هوش مصنوعی: وجود توست که باعث باقی ماندن جانت میشود، زیرا از این محدودیت و زندانی که در آن هستی، آزاد نخواهی شد.
هوش مصنوعی: در پایان، به درون خود نگریسته و به رازهای زندگی توجه کن؛ مانند شمعی که میسوزد و میدرخشد، سعی کن که خودت را بسازی و به کمال برسانی.
هوش مصنوعی: ای شمع، بسوز و محو شو، این تصویرهای خدایی را کنار بزن.
هوش مصنوعی: ای دل، تو نمیدانی که چقدر چیزهای باارزش و نیکو در اطراف وجود دارد. بنابراین باید با دقت و توجه به آنها نگاه کنی.
هوش مصنوعی: تمام این رازها بیهیچ تردیدی در من وجود دارد، چون من هنوز در این خاک و در این خون زندهام.
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، زمانی که به خاک برمیگردیم، شایسته است که هر روز برای خود به یاد تو ماتم بگیریم.
هوش مصنوعی: در نهایت، جایی که تو در دل خاک قرار داری، میدانم که این موضوع کار سختی است.
هوش مصنوعی: قبل از این که به جایی بروی، ابتدا به خودت و اصل خودت نگاهی بینداز و به یاد بیاور که کی هستی و از کجا آمدهای.
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه که اول است در اینجا وجود دارد و حقیقت در عمق و باطن چیزها نهفته است، در حالی که ظاهر و نمود آن در همین جاست.
هوش مصنوعی: نمیدانم این افکارم را با چه کسی در میان بگذارم، زیرا در این لحظه نمیتوانم این راز را فاش کنم.
هوش مصنوعی: کسی که تمام ویژگیهای او را میداند، به خوبی میداند که وقتی قیامت برپا میشود، چه هیاهویی به پا میکند.
هوش مصنوعی: کسی که میداند رازها چگونه به پایان میرسند، به خوبی میفهمد که چگونه آغاز میشوند.
هوش مصنوعی: اگر محبوب به تو توجه کند، در اینجا او را به سمت خود میخواند و تو را در این فکر فرو میبرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر دو روز زندگی کنی، تلاشی کن که خودت را به خوبی بشناسی و از خودطلبی دور شوی.
هوش مصنوعی: تو به دام خودت گرفتار شدهای، چون فقط به ظاهر و ظواهر چیزها توجه کردی و از عمق و حقیقت آنها غافل ماندی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در این دنیا هستی و در ذهن خود با افکار و احساسات سر و کار داری، جایی که روح تو نیکی و خوشبختی را احساس میکند، وجود دارد.
هوش مصنوعی: از نور عشق تا وقتی که در تاریکی وجود و جسم خود به مشکل افتادهای، گویا ما هستیم یا فقط من هستم.
هوش مصنوعی: در اینجا، نه از ما و نه از من چیزی نمیبینی. اینجا نیا، پردهای که صورت را بپوشاند.
هوش مصنوعی: با عشق، جانت را زنده کن و همچون خورشید، دلت را روشن و درخشان کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق، چهرهات را نشان ندهد، اینجا از کجا میتوانی برآمدن و رفتن را آغاز کنی؟
هوش مصنوعی: ای دل، عقل تو به خاطر ظواهر دنیا غافل شده است؛ حجاب عقل تو تنها ظاهری است که موجب نادانیات شده.
هوش مصنوعی: اما جان، همان یار واقعی است که در اینجا از معنایی عمیق برخوردار است.
هوش مصنوعی: عشق، حقیقتی است که رازهای دو جهان را در خود دارد و همان چیزی است که منصور را به اوج معرفت و شناخت رساند.
هوش مصنوعی: خود عشق را منصور به زیبایی نشان میدهد و تمام رازها در او آشکار است.
هوش مصنوعی: او در اینجا به وضوح وجود دارد، اما برخی او را به تکههای مختلف تقسیم کردند.
هوش مصنوعی: دید که در اینجا کسی که پنهان بود، همه در خفا و نامرئی بودند، اما او به وضوح و آشکارا وجود داشت.
هوش مصنوعی: در این مکان، نگاهشان به کسی افتاد که تمام رموز و اسرار را در خود دارد و رازها را فاش میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان چهره معشوق را دید، از خود بی خود شد و در کوی عاشقانه ی او به سر برد.
هوش مصنوعی: زمانی که به زیباییهای محبوبم نگاه میکنم، همه چشمها از خودم دور شده و فقط به او خیره شدهاند، در حالی که وجود من هم در این حالت آشکار و هم پنهان است.
هوش مصنوعی: حقیقت وقتی خود را نشان داد، رفتن او ضروری شد و اینجا دوباره باید صحبت کنیم.
هوش مصنوعی: او از حضور خود در این مکان آگاه بود، یکی را ملاقات کرد و به دیگری فکر میکرد.
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در دوگانگی و جدایی گرفتار است، همانطور که قطرهای از دریا جدا شده و به تنهایی وجود دارد، در حالی که او در واقع بخشی از دریا (یعنی یک کل بزرگتر) است.
هوش مصنوعی: همه او را دیدند و او به خداوند تشبیه شد، نه به این دنیا تعلق داشت و نه به آن دنیا، بلکه از همه چیز جدا بود.
هوش مصنوعی: همه افراد خود را میبینند و در این میان کسی نیست که بر دیگری برتری داشته باشد. در واقع، این دنیا و زندگی اساسی پایدار و جاودانه دارند.
هوش مصنوعی: همه چیز از دید و نظر خود شخص است و خداوند نیز در تمامی ابعاد وجود او حاضر است؛ او از خود و ارتباطاتش با دیگران آگاه است.
هوش مصنوعی: از ابتدا تا پایان، او تمام ویژگیهای خود را مشاهده کرد و به طور کامل نشانههای خود را در همه جا دید.
هوش مصنوعی: او اینقدر با دوستش یکی شده بود که مانند مغز و پوست که در یکدیگر نفوذ کردهاند، از هم جدا نیستند.
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان وجود خدا را مشاهده میکند و اگر او نبود، هیچکس و هیچ چیز دیگری به لحاظ وجودی معنی ندارد.
هوش مصنوعی: همه چیز در یک وجود حضور دارد و آن وجود خداوند است، پس هیچ جدایی از او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه چیز در حال زوال و نابودی است و تنها چیزی که باقی میماند، خداوند است و در واقع، خداوند در همه جا حضور دارد و میآید.
هوش مصنوعی: وقتی کسی در ابتدای بینش خود راهنمایی میشود، ممکن است که فرد ناقصالخلقه یا بیاصالت دیگری او را به سمت خود جذب کند و به همین دلیل، او به دانشی نادرست دست یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان جوهر وجود خود را در نابود شدن یافت، تمام هستی را در حال فنا دید و خود نیز به طور کامل در فنا غرق شد.
هوش مصنوعی: زمانی که به بررسی ابتدایی و پایانی وجود میپردازیم، یکی را در مقام خدایی مشاهده میکنیم.
هوش مصنوعی: تمام دنیا بر او بیاهمیت بود، همانطور که وقتی به اینجا رسید، گفت: "آن چیز".
هوش مصنوعی: اما توضیحات زیادی دربارهاش وجود دارد و این به خاطر ملاقات با عطار است.
هوش مصنوعی: چه بگویم از داستانهایی که دارم؟ زیرا راه و چاههای زیادی در ذهنم وجود دارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مسائل و رازها در وجود حلاج وجود دارد. خود را از دنیای بیرون جدا کن و در عمق وجود حلاج تفکر کن.
هوش مصنوعی: تو در عشق مانند حلاج هستی و جهانی از عشق را در خود داری و به همگان نشان میدهی.
هوش مصنوعی: شما مانند منصور هستید؛ اگر هدایتگر هستید، پس چرا اینقدر در پس پرده باقی ماندهاید؟
هوش مصنوعی: ای غافل، توجه کن که در اینجا ممکن است منصور (منصور حلاج) باشد، اما تو از او دور افتادهای.
هوش مصنوعی: چرا دوری تو باعث شده که من دیوانه شوم و عقل از دست بدهم؟
هوش مصنوعی: تو که در بیخبری، از عقل و آگاهی دوری. بدان که نمیتوانی مانند او به حقیقت و حقیقتجویی دست یابی.
هوش مصنوعی: این همه نگرانی و اضطراب تو به خاطر این است که تو بارها و بارها از دیدار خودت غمگین شدهای.
هوش مصنوعی: چرا اینجا در غمها غرق شدهای؟ آیا نمیدانی که در نهایت باید از اینجا بروی؟
هوش مصنوعی: تو در اینجا در مسیر حقیقت قرار داری و در عین حال، خودت هم در سکوت و تنهایی، همچون یک پادشاه میدرخشی.
هوش مصنوعی: به خاطر تو اینجا سخن گفتند که باید از من هم عبور کنی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص را در این مکان به خوبی آماده کردهاند و به او نشان دادهاند که باید از خواب غفلت بیدار شود.
هوش مصنوعی: اگر برای یک لحظه بیدار و آگاه شوی، میتوانی دوستی را در اینجا پیدا کنی که تنها ظاهری نداشته باشد و عمقی در وجودش باشد.
هوش مصنوعی: اما در اینجا عقل و اندیشه مهم است؛ زیرا که او به نفع جان تو مشغول مراقبت و تدبیر است.
هوش مصنوعی: در وجود تو راهی به حقیقت وجود دارد، اما در محضر او جایی نیست که بتوان به آنجا رفت.
هوش مصنوعی: در اینجا همه سر و صدا و هیاهو دارند، اما تو به سکوت گوش بده و این جام را بنوش.
هوش مصنوعی: به ابتدا دقت کن و نگاهی به دور و برت بینداز تا راهی برای درک عشق پیدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که به اینجا نگاه میکنم، متوجه میشوم که تمام این حقیقتها از جان من نشأت میگیرد و همه چیز در واقع از اوست.
هوش مصنوعی: اما وقتی رفتی، به دل خود نگاه کن تا به خواستهات برسی.
هوش مصنوعی: اما وقتی دل تو را بشناسم، به خانت نگاه میکنم و در درونت، رازهای نهانت را میبینم.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا اختلاف و دوگانگی را دیدهای، باید از آن گذر کنی و به یکبود و یگانگی واقعی نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر در درون خود به شناخت معشوق بپردازی، از پایان کار تو میتوان به آغاز عشق او پی برد.
هوش مصنوعی: وقتی که به عمق وجود خود بروی، در یکپارچگی غرق میشوی، مانند قطرهای که در دریا ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به یکجا یکجا به صفات نگاه کنی، همه چیز را به صورت جداگانه میبینی.
هوش مصنوعی: پیوند دو چیز زمانی برقرار میشود که دانش و آگاهی آنها را به هم متصل کند.
هوش مصنوعی: وقتی به درون خود نگریستهای، باید توجه کنی که چه چیزهایی در دلت و در زمان تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمام آفرینش به نوعی تحت تسلط پیشبینی است؛ چه آینده و چه گذشته.
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو قرار دارد، اما تو خودت وجود نداری. حقیقت واقعی در ذات خداوند را پیدا کن و به آن پایبند باش.
هوش مصنوعی: اگر تو هستی، این موضوع خیلی پیچیده و پنهان است؛ بنابراین سفر کن، هرچند که مسیرش طولانی و دشوار باشد.
هوش مصنوعی: هر چه گفته شود خوب است و آنچه که خواسته میشود، خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در ابتدا کسی که در جستجوی علم و حقیقت است، باید به آخر راه نیز توجه کند. باید به یاد داشته باشد که آغازی وجود دارد و آنچه در انتها نهفته است را دریابد. به نوعی، بین آغاز و پایان ارتباط و پیوندی وجود دارد که باید آن را درک کند.
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا دوگانگی وجود ندارد، در پایان کار همه چیز به یک چیز بدل میشود، چه در نقطه و چه در پرگار.
هوش مصنوعی: شما فکر میکنید که میتوانید در اینجا بمانید، اما در واقع شما به طور مداوم در حال رفتن و دور شدن هستید.
هوش مصنوعی: تو در جایگاه بالایی هستی و از این موضوع بیخبری، در حالی که در حقیقت، در حال درخواست چیزهایی هستی که شایستهات نیست.
هوش مصنوعی: تو، شاهزادهای هستی که در اینجا به گدایی افتادهای و ظاهرت نشان میدهد که در حال نمایش زرق و برق هستی.
هوش مصنوعی: تو شاهزادهای از نسل آدمی و آدم خود حامل رازهای دو دنیای وجود است.
هوش مصنوعی: اگرچه راه خود را گم کردهای، اما از آن عشق و دلۀ خود، به آن سمت رفتهای.
هوش مصنوعی: هرچند که آدم او را در این مکان پیدا کرد، اما او همچنان در قفس خود تنها باقی ماند.
هوش مصنوعی: حقیقت همانند پرندهای است که در باغی از عالم وجود ندارد و تمامی معانی و اشکال در او و با او زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: در این مسیر، حقیقت مانند آیینهای صاف است که به همین دلیل مورد پذیرش و استقبال شاه قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که او پاک و خالص شد، به او بهشت را بهصورت واقعی و آماده با همه نعمتهایش عرضه کردند.
هوش مصنوعی: این شخص به دلایلی در این مکان بسیار روشن و پاک است، زیرا در حضور او از هر گونه آلودگی و ناپاکی پاک شده است.
هوش مصنوعی: هنگامی که جوهر و روح وجود او یکی میشود، همه چیز در برابر او به حالت سجده درمیآید.
هوش مصنوعی: جوهر حقیقت بدون هیچ کمال و نقصی است و هنگامی که به این دنیا میآید، شکل و ظاهری پیدا میکند بدون اینکه تغییر واقعی در ذاتش ایجاد شود.
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت او از ذات خود در مکان ظهور کرد، از آنجا این شور و هیجان در جهان پدید آمد.
هوش مصنوعی: آدمی همچون چراغی بود که نور خود را از درخشندگیاش گرفته و در دنیای مادی میتاباند.
هوش مصنوعی: نور و درخشش که از بالاترین مقام و مرتبه تابیدن گرفته است، به طور حتم از جاهای پایینتر و دنیایی که در آن هستیم، نمایان میشود.
هوش مصنوعی: سخن از نوری است که به واسطه آن انسان میتواند حقیقت را بشناسد و درک کند. این نور به او کمک میکند که هم محبوب و معبود خود را بشناسد و هم به حقیقتی وجودی در آن مکان دست یابد. به عبارت دیگر، با اکتفا به این نور، او به شناخت عمیقتری از مسائل معنوی و وجودیش دست مییابد.
هوش مصنوعی: هر کسی را که بخواهم بگویم، این راز پنهان را نمیبینم. ای دل، تو خود میدانی.
هوش مصنوعی: ای دل، من در اینجا برای تو سخن میگویم، زیرا تو از رازهایم در این مکان باخبری.
هوش مصنوعی: ای دل، با تو سخن میگویم و یقین دارم که از حرفهایم به خوبی باخبر هستی.
هوش مصنوعی: شما در اینجا با من هستید و از آنجا که من با شما هستم، به یقین میتوانم به راز و حقیقت دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من با تو هستم و تو با من هستی، پس چرا در درون خودت احساس ناتوانی میکنی؟
هوش مصنوعی: دل، اینجا جایی برای تو نیست؛ هرچند که ظاهرت در اینجا مانده، اما تو نباید در این مکان بمانی.
هوش مصنوعی: من تا پایان عمر دنیایی دارم، اما به خاطر من دنیا را به حال خود بگذار و به آخرت فکر کن.
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، از خودخواهی و وابستگی به خود دست بردار و به حقیقت بپرداز، زیرا در این جدا شدن از خود، میتوانی به عمق واقعیات پی ببری.
هوش مصنوعی: اگرچه تو تاجیک هستی و او ترک، اما در این مسیر باریک همواره به هم وابستهاید و باید با هم پیش بروید.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو، شبیه به چهره یک ترک، همیشه در ذهن من است و من به خاطر تو، هر لحظه به خودم پاسخ میدهم.
هوش مصنوعی: تو را مانند آن ماه زیبای دلبرانی که در دنیا حقیقت را میدانند، به طور مکرر سخن میگویم.
هوش مصنوعی: چرا این همه در بند خود هستی و دل و فکر خود را آزرده میکنی؟
هوش مصنوعی: ای دل، بارها برای تو گفتم که در زیبایی و ارزش تو چقدر معنی نهفته است و این معنی اکنون به وضوح آشکار شده است.
هوش مصنوعی: وقتی تو را به اینجا آوردن، تو در کنار محبوبت باقی ماندی و حقیقتی که در تو وجود دارد، محبوب واقعی است.
هوش مصنوعی: اگر غافل بمانی، دلات در این مسیر مانند روباهی خواهد بود که در انتهای چاهی به دام افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر بیتوجه بمانی، در این مشکل و درد، نهایتاً کجا میخواهی دعا کنی یا به کمک دعوت کنی.
هوش مصنوعی: اگر بیتوجه باشی، باید بگویی این دل تو در میان این گلها چه میکند و در نهایت به کجا میرسد؟
هوش مصنوعی: اگر از واقعیتها غافل باشی، دل تو به شدت دلتنگ و ناراحت خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر از واقعیتها و حقایق زندگی غافل شوی، مانند گنجشکی خواهی ماند که در دام شکارچی گرفتار شده است و نمیتواند فرار کند.
هوش مصنوعی: اگر بیخیال باشی و به حقیقت توجه نکنی، در واقع خود را از مسیر درست دور کردهای و در زندگیات دچار سردرگمی میشوی.
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا نگاهت نگاهی از حقیقت باشد، مرگ تو به نوعی حقیقتی از قبر خواهد بود؛ اما اگر نگاهت نادیده بماند، چشمت از فهم و درک کور خواهد بود.
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی به خانه خاکی میرسی، در دل این خاک خواهی بود و جاودانه خواهی ماند.
هوش مصنوعی: ای دل، در خاک میکوشی تا به وصال برسی، اما بدان که همچنان در مسیر زندگی، به سرنوشت و تقدیر خود وابستهای.
هوش مصنوعی: عشق و وصال تو ای دل در نهایت به خاک و نابودی میانجامد و راهی که به آن میرسد، بیپایان و بیانتهایی است.
هوش مصنوعی: آخرین خوشبختی در نزدیکی محبوب است، زیرا در نهایت هر انسان به خاک برمیگردد و در آنجا باید خالص و پاک باشد.
هوش مصنوعی: دل مانند خاکی است که در نهایت به وصال تو خواهد رسید و همین طور بدن هم در همان حالت خواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در این دنیا، سرانجام حقیقت را خواهی شناخت، و اگر نتوانی، تنها به ظاهر و شکلهای گذرا توجه کردهای.
هوش مصنوعی: در دل خاک محو شو و سپس حقیقت را ببین، آنگاه به گنجینه وجودت نگریسته و جان واقعی را درک کن.
هوش مصنوعی: در اینجا به دنبال حقیقتی هستی، اما متأسفانه هیچکس در این مکان آگاهی و دانشی ندارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از این منزل رفتهاند و حالا کسی در اینجا نیست. چه بگویم وقتی که در این مسیر دیگر راه بازگشتی نیست؟
هوش مصنوعی: در اینجا، همه افراد در نهایت از بین میروند، حتی اگر در این مرگ، ادامه و بقایی برایشان وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: در این مکان که سرانجام به خاک و خون ختم میشود، چه کسی میتواند بگوید واقعیت کار چیست؟
هوش مصنوعی: در این جا همیشه بیدار نخواهی ماند؛ در نهایت بیداری از عشق به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر هشیار باشی یا مست از عشق او، در نهایت به خاک و ریشهای پست برمیگردی.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال هشیاری و آگاهی هستی، باید از مستی و اوهام رها شوی و دیگر بر تصورهای نادرست و خرافی تأکید نکن.
هوش مصنوعی: نتیجهگیری این است که پرستش بتها و نمادهای دنیوی نمیتواند پایدار بماند، زیرا آنچه واقعاً جاودانه و ماندگار است، فراتر از این ظواهر است.
هوش مصنوعی: ای دل، اینجا با تو میگویم که آنچه گفتم، همانند جواهر و راز بزرگ و کلی است.
هوش مصنوعی: اگر خواستی که از کسی خواستهای فراتر از آنچه که هستی داشته باشی، باید آخرین تقاضایت را از همین جا آغاز کنی.
هوش مصنوعی: پیش از اینکه به مرگ برسی، آنچه را که در جستجوی آنی، پیدا کن؛ زیرا در این دنیا، تو بهراستی خود او هستی.
هوش مصنوعی: کسی نیست که بداند این راز چطور به وجود آمده و چگونه از بین میرود.
هوش مصنوعی: کسی که تمام صفات او را میداند، وقتی به عظمت و هیاهوی قیامت پی ببرد، درک میکند که او چه قدرتی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت از آنجا به اینجا آمد، در دنیای مادی و طبیعی دچار مشکلات و چالشها شد.
هوش مصنوعی: برای اینکه دنیا مانند یک مزرعه است و زندگی در آن همچون گیاهانی است که در این زمین رشد میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی آدمی در دنیا با دیدن دردها و رنجها، احساس ناراحتی و گریز میکند، به این نتیجه میرسد که حتماً راهی برای رهایی از این مشکلات وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا به حقیقت وجود در آن جهان نظر میکند، در مییابد که اصل وجودش، حقیقت جان اوست.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سالک در آغاز سفر خود در این مسیر، چهرهی شاه را در اینجا دید، اما او همچنان در ادامه راه خود پیش میرود.
هوش مصنوعی: من از روح خود در او دمیدم، چون او زیبایی خود را از عشق نشان داد.
هوش مصنوعی: زمانی که آدمی از دم (لحظهای) که به حقیقت در اینجا دست یافت، متوجه شد که حقیقت در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر در دل عشق و محبت به معشوق بیفتی، در حقیقت زندگیات بهتر خواهد شد و میتوانی به آرامش و خوشبختی دست یابی.
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم، هنگامیکه از نفسم خواندی، به معانی و مفاهیم عمیق میرسی.
هوش مصنوعی: من در آن دمیدم، حالا بگو که چه باید بگویم، این معنا چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: اگر این راز را بفهمی، تمام معانی و رازهای دیگر را نیز درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به همین حالت است و همه به این موضوع اشاره میکنند، در حالی که در هر لحظه از زمان، در حال صحبت و گفتمان هستند.
هوش مصنوعی: از این مفهوم به طور مختصر بگویم، شاید با این توضیحات بتوانی راهی به سوی او پیدا کنی.
هوش مصنوعی: پروردگار عشق، روح خود را در وجود تو دمیده و با تو رازهایی دارد که فقط تو از آنها باخبری.
هوش مصنوعی: او خود به خود عشق را به نمایش گذاشت و عشق را به ما نشان داد.
هوش مصنوعی: عشق خود را به نمایش گذاشت تا در قالبی مشخص و واضح قرار گیرد.
هوش مصنوعی: عشق خود را به طور پنهانی در اینجا نشان داد و با وضوح بیان کرد و داستان خود را تعریف کرد.
هوش مصنوعی: عشق او را در دل و جانش به وضوح نشان داد و به گونهای آشکار کرد که در عین حال پنهان است.
هوش مصنوعی: حقیقت بیان میکند که در اینجا نمایی خلق شده و جادوئی شگفتآور شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: از وجود خود نشان و آثارش را در اینجا گذاشت و به همین دلیل اینجا را آدمی نامید.
هوش مصنوعی: ویژگیهای خود را از وجود خود نمایان کرد و به این دلیل او را آدم نامیدند.
هوش مصنوعی: نمیدانم که او چه چیزی را میداند، اما خود او در مسیر خود، به خوبی از حقایق و رازهایش مطلع است.
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که دوباره به اینجا بیاید و به همراهی و احترام نزد خودش بازگردد.
هوش مصنوعی: عشق چه حالتی دارد که این پاسخ را داده است، مگر اینکه محبوب در اینجا حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: تو ای عطاری که در عشق به جستجوی حقیقت مشغولی، نمیدانی که اسرار عمیق و پنهانی در این عشق نهفته است.
هوش مصنوعی: چه میگویی که هیچکس تا به حال دربارهی این رمز و راز، چیزی نگفته است و آنچه به آن اشاره میشود، به نوعی ابهامآمیز و زیرکانه است؟
هوش مصنوعی: تو خوب میدانی که خودت میدانی و به راستی در اینجا توفیق عشق تو نصیب من شده است.
هوش مصنوعی: حقیقت آنچه که میگویی یکی است، اما تو این راز را به خوبی میدانی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بیان میشود، در واقع عمیقترین رازهای وجود و اصول زندگی را در بر دارد.
هوش مصنوعی: عجب است که راز تو به گونهای پیچیده شده که آتش در پر و بال تو افتاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا درباره عشق صحبت میشود و بیان میکند که اگر خود را به خاطر عشق سرشار از احساسات و ارتباطات عمیق بدانیم، میتوانیم به حقیقت وجودمان و اهمیت زندگی پی ببریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.