عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰
بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش
از بس که سر زلفش در خون دل من شد
در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش
چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد
[...]
عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۵
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود دمی گفتارش
آن ماه جمال مینماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام
ملایک با طبقهای نثارش
ستاده جمله از جان دوستدارش
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
چو قاضی را قبول افتاد کارش
معیّن کرد حالی سنگسارش
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
چو نابینائی آمد آشکارش
بهر دردی زیادت شد هزارش
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
چو در آتش فتاده بود یارش
در آتش اوفتادن بود کارش
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات
چنین گفت او که گر نبود کنارش
مرا دایم، بخود با من چه کارش
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۸) حکایت موسی و مرد عابد
شبانروزی عبادت بود کارش
بسر شد در عبادت روزگارش
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۱) سؤال آن درویش از شبلی
چو گشت از تشنگی دل بیقرارش
ز اندازه برون شد انتظارش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۵) حکایت مرد حریص و ملک الموت
بروز و شب زیادت بود کارش
که تا دینار شد سیصد هزارش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق
عمر فرمود تا کشتند زارش
میان خاک افکندند خوارش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
چو گفتم ای عجب مزدورکارش
پدید آمد دو چشم سیل بارش
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله
که سی سالست تا لیل و نهارش
سری بودست بگرفته خمارش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
زهر وجهی که باید ساخت کارش
بساز و تازه گردان روزگارش
عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
به درگاه تو باز افتاده کارش
به فضل خویشتن ده زینهارش
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
روان شد خون زچشم سیل بارش
ز خون چشم پرخون شد کنارش