گنجور

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

سرای خود به غارت داد شاهی

در افتادند غارت را سپاهی

غلامی پیش شاه ایستاد بر پای

درآن غارت نمی‌جنبید از جای

یکی گفتش که غارت کن زمانی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

اسیری را به صد درد و ندامت

بدوزخ می‌برند اندر قیامت

زند انگشت و دیده بر کند زود

به خواری دیده بر خاک افکند زود

چنین گوید که از دیده چه مقصود

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

شنیدم من که شبلی با گروهی

همی شد در بیابان تا به کوهی

به ره در کاسهء سر دید پر باد

که از باد وزان می‌کرد فریاد

گرفت آن کاسهء سرگشته گشته

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۵ - الحکایه و التمثیل

 

یکی پشه شکایت کرد از باد

به نزدیک سلیمان شد به فریاد

که ناگه باد تندم در زمانی

بیندازد جهانی تا جهانی

به عدلت باز خر این نیم جان را

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

چنین گفت آن جوانمرد پگه خیز

که پیش از صبح دم در طاعت آویز

بهر طاعت که فرمودند پای آر

نماز چاشت آنگاهی بجای آر

چو این کردی ز فرمان بیش کردی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۷ - الحکایه و التمثیل

 

یکی کناس بیرون جست از کار

مگر ره داشت بر دکان عطار

چو بوی مشک از دکان برون شد

همی کناس آنجا سرنگون شد

دماغ بوی خوش او را کجا بود؟!

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

 

عزیزی بد که تا شد شصت ساله

هوای گوشت بودش یک نواله

اگرچه دست می‌دادش ولیکن

نبود از نفس نامعلوم ایمن

مگر روزی شنود از دور بویی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

 

بدان خر بنده گفت آن پیر دانا

که کارت چیست ای مرد توانا

چنین گفتا که من خربنده کارم

بجز خر بندگی کاری ندارم

جوابی دادش آن هشیار موزون

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل

 

کری بر ره بخفت از خرده دانی

که تا وقتی درآید کاروانی

درآمد کاروان و رفت چون دود

کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود

چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۱۱ - الحکایه و التمثیل

 

شنودم حال بوالفش چغانی

که گفتندش چرا خر می نرانی

که چون خورشید روشن روی درگشت

بتاریکی فرو مانی درین دشت

تو هم ای برده اندر دشت خوابت

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۱ - المقاله الثمانیه

 

چرا بودی چو بودی کارت افتاد

چه گویم عقبه دشوارت افتاد

ترا چه جرم کآوردندت ای دوست

تویی در راه معنی مغز هر پوست

معادن مغز ارکانست لیکن

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

سیاهی کرد در آبی نگاهی

بدید از آب رویی پر سیاهی

چو رویی دید نامعلوم و ناخوش

از آن زشتی دویدش بر سر آتش

چنان اندیشه کرد آن مرد دل تنگ

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

یکی پرسید از آن دیوانه مجنون

که عالم چیست گفتا کفک صابون

به ماسوره بگیر آن کفک و در دم

برون آور از آن ماسوره عالم

ببین این شکل رنگارنگ زیبا

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۱ - المقاله التاسعه

 

بدان ای پاک دین گر پاک آیی

که آن ساعت که زیر خاک آیی

قدم بیرون نهی از کوی دنیا

نبینی نیز هرگز روی دنیا

چو رفتی رفتی از دنیا و رفتی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

شنودم من که بودست اوستادی

که خر گم کرده را آواز دادی

چو کرد این کار سال شصت و هفتاد

پس هفتاد و یک در نزع افتاد

چو عزرائیلش اندر پرده آمد

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

به گورستان یکی دیوانه بگریست

بدو گفتند اندر گورها کیست؟

چنین گفت او که مشتی خلقِ مردار

ولیکن اوفتاده در نمک سار

چو زیرِ خاک یکسر خاک گردند

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

به مسجد در بخفت آن عالم راه

ستاد اندر نماز آن جاهل آنگاه

یکی ابلیس را دید ایستاده

بدو گفتا چه کارست اوفتاده؟

لعین گفتا: همی‌خواهم هم اکنون

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۵ - الحکایه و التمثیل

 

مگر مردی ز مردان طلب‌کار

به گِردِ گورِ مردان گشت بسیار

شبی می‌گشت خوش خوش گرد خاکی

به گوشِ او رسید آواز پاکی

که تا کی گور مردان را پرستی؟

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

رسید آن پیر را سرّ الهی

که مردی ز آنِ ما گر دید خواهی

برو سوی خرابات و نشان خواه

که پیری‌ست آن ز حمّالانِ این راه

بیامد مرد و شرح حال او خواست

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دهم » بخش ۱ - المقاله العاشر

 

یکی دریای بی پایان نهادند

وزان دریا رهی با جان گشادند

یکی بر روی آن دریا برون شد

گهی مؤمن گهی ترسا برون شد

درین دریا که بی قعر و کنارست

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode