گنجور

 
عطار

چرا بودی چو بودی کارت افتاد

چه گویم عقبه دشوارت افتاد

ترا چه جرم کآوردندت ای دوست

تویی در راه معنی مغز هر پوست

معادن مغز ارکانست لیکن

نباتست آنگهی مغز معادن

وزو مغز نبات افتاده حیوان

وزان پس مغز حیوان گشت انسان

ز انسان انبیا گشته خلاصه

وزیشان سید سادات خاصه

ازین هفت آسمان در راه معنی

بباید رفت تا درگاه مولی

همی هرچه از کمال اصل دورست

ازو طبع حقیقت بین نفورست

جمادی بودهٔ حیی شدی تو

کجا لاشی بدی شیئی شدی تو

چنان خواهم که بر ترتیب اول

نداری یک نفس خود را معطل

ز رتبت سوی رتبت می‌نهی گام

برون می‌آیی از یک یک خم دام

نهادت پر گره بندست جان را

از آن جان می‌نبینی آن جهان را

نهادت پر گره کردند از آغاز

به یک یک دم شود یک یک گره باز

چه دانی ای به زیر کوه زاده

که تو زیر چه باری اوفتاده

کسی را زیر کوهی پروریدند

به زیر بار کوهش آوریدند

جهانی بار بر پشتش نهادند

به زیر بار کوهش خوی دادند

مه از کوهست بار او و او مور

همه آفاق خورشیدست او کور

چو برگیرند ازو بار گران را

به یک ساعت ببیند آن جهان را

شکیبائی بجان او درآید

همه عالم نشان او برآید

چو نور جاودان آید به پیشش

فرو ماند عجب آید ز خویشش

به دل گوید که چون گشتم چنین من

ز شک چون آمدم سوی یقین من

منم این یا نیم من اینت بشگفت

که نور من همه آفاق بگرفت

چو نابینای مادرزاد ناگاه

که یابد نور چشم خود به یک راه

چو بیند روشنایی جهان او

چگونه خیره ماند آن زمان او

ترا همچون سرآید زندگانی

در آن عالم به عینه هم چنانی

از آن تاریک جا چون دور گردی

قرین عالم پر نور گردی

عجب ماتی درآن چندان عجایب

غریبت آید آن چندان غرایب

همی چندان که چشم تو کند کار

همی خورشید بینی ذره کردار

در آن حضرت که امکان ثبوتست

فلک چون دستباف عنکبوتست

کجا آنجا وجود کس نماید

نمد چون در بر اطلس نماید

به پیش آفتاب عالم آرای

کجا ماند وجود سایه بر جای

از آن پس پرده هستی درآید

سر از رفعت سوی پستی درآید

همی چندانک کردی نیک و بد تو

همه آماده بینی گرد خود تو

اگر بد کردهٔ زیر حجابی

وگرنه با بزرگان هم رکابی

به نیکی و بدی در کار خویشی

همه آیینهء کردار خویشی

اگر نیکست و گر بد کار و کردار

شود در پیش روی تو پدیدار