گنجور

 
عطار

مگر مردی ز مردان طلب‌کار

به گِردِ گورِ مردان گشت بسیار

شبی می‌گشت خوش خوش گرد خاکی

به گوشِ او رسید آواز پاکی

که تا کی گور مردان را پرستی؟

به گِردِ کار مردان گَرد و رستی

تو در بیچارگی اول قدم نه

وزان پس سر سوی خوان کرم نه

چو آن خوان کرم را برکشیدند

گنه کاران عاصی در رسیدند

چو خوان را پیش علیون نهادند

سر دربان ز در بیرون نهادند

چو دروان را ز در بیرون نهاده‌ست

هر آن کس را که باید در گشاده‌ست

اگر تو بی‌گناهی گر گنه‌کار

به خوان بنشین که سلطان می‌دهد بار

چون آن خوان کرم گسترده آمد

همه کردار بد ناکرده آمد

مشو ای عاصی‌ِ بیچاره نومید

که چون پیدا شود اشراق خورشید

اگر افتد به قصر پادشایی

هم افتد نیز بر کنج گدایی

کسی کاو برهنه است امروز در راه

در او بِه تابد آن خورشید درگاه

چو کار مخلصان آمد خطرناک

گنهکاران برند این گویْ چالاک

نبیند مرد خودبین پادشا را

انین المذنبین باید خدا را

درین ره نیست خودبینی خجسته

تنی لاغر دلی باید بخسته