شنیدم من که شبلی با گروهی
همیشد در بیابان تا به کوهی
به ره در کاسهای سر دید پر باد
که از باد وزان میکرد فریاد
گرفت آن کاسهٔ سرگشته گشته
بر او دید ای عجب خطی نبشته
که بنگر کاین سر مردیست پر غم
که او دنیا زیان کرد آخرت هم
چو شبلی آن خط آشفته برخواند
بزد یک نعره و آشفته درماند
به یاران گفت این سر در چنین راه
سر مردیست از مردان درگاه
که هر کاو در نبازد هر دو عالم
نگردد در حریم وصل محرم
تو هم گر هر دو عالم ترک گویی
چنان کان مرد، از مردان اویی
بپیمایی بهسختی چند فرسنگ
که تا یک جو زر آید بوک در چنگ
به راه حق چنین تا شب بخفتی
به راه راستی گامی نرفتی
تو بی صد رنج یک جو زر نیابی
سوی حق رنجنابرده شتابی
چو میگیرد عسس روز سپیدت
شب تاریک چون باشد امیدت؟
تو میگویی که جز حق مینخواهم
بهشت و حور، الحق مینخواهم
تو آبی گندهای در ژندهای تنگ
نمیباید بهشتت، ای همه ننگ
ز شیری زَهرهٔ تو میشود آب
در آن هیبت چگونه آوری تاب؟
به یک دردی درآید عقل از پای
چگونه ماند آنجا عقل بر جای؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.