گنجور

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱

 

قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را

یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را

ملَکی بود قمر پیشِ خداوند عزیز

مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را

چون خدا خلقِ جهان کرد به این طرز و مثال

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۲

 

روزگار آسوده دارد مردم آزاده را

زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را

از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق

چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را

خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۳

 

خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است

هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است

خوش‌لب‌ و خوش‌دهن‌ و چابک ‌و شیرین‌حرکات

کم‌خور و پردو و با تربیت و باربر است

خرِ عیسی را آن بی‌هنر انکار کند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۴

 

خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم اینست

ترسم که پسندت نشود مشکلم اینست

پروا مکن از قتلِ من امروز که فردا

شرطست نگویم به کسی قاتلم اینست

منعم مکن از عشقِ بتان ناصِحِ مُشفِق

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵

 

طرب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد

آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذرد

من ازین زندگیِ یک‌نَهَج آزرده شدم

قند اگر هست نخواهم که مکرّر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۶

 

نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد

که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد

امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت

چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد

چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۷

 

شکر خدا را که بخت هادیم آمد

نامه‌ای از حاج شیخ هادیم آمد

از پس سرگشتگی به وادی حیرت

هادیِ سر منزلِ ایادیم آمد

از پسِ یک عمر رنج در طلبِ گنج

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۸

 

چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید

راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید

جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس

می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید

گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۹

 

یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر

گلبنانِ دگر از طرفِ گلستانِ دگر

بودم افسرده چو گُل دردی و بشکفتم باز

نو بهارست به من تا به زمستانِ دگر

با نواهایِ دگر تهینتِ من گفتند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز

شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !

چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی

وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز

چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۱

 

تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم

گویی مگر به تاج فریدون مُتَوَّجَم

ما هر دو شاه زاده و ما هر دو ایرجیم

اما چه ایرجی بود او ، من چه ایرجم!

با خلقتش چو خلقت خود می کنم قیاس

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم

خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم

عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید

زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم

کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۳

 

ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم

به بیکاری چنان خو کرده‌ام کز کار می‌ترسم

شاپویی‌ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب

ولی با این خطرناکی من از دستار می‌ترسم

نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان‌شکن مردم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۴

 

ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم

به زر و سیم خَرَد عشقِ بتان مردِ لئیم

عالمی پر بُوَد از رایحۀ مُشک و عبیر

مگر از پهلویِ زلفِ تو گذر کرد نسیم

بر بناگوشِ تو آن سنبل و سوسن باشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۵

 

آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن

پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن

با آنکه از رُخَش خطِ مُشکین دمیده باز

آن تُرکِ ناز کن نشود تَرکِ ناز کن

از چشم بد کنند همه خلق احتراز

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من

تا سحر سودایِ آن زلفِ چو زنجیر است و من

دیگران سر مست در آغوشِ جانان خفته اند

آنکه بیدارست هر شب مرغِ شبگیر است و من

گفته بودم زودتر در راهِ عشقت جان دهم

[...]

ایرج میرزا