گنجور

 
ایرج میرزا

به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز

شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !

چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی

وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز

چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:

«که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»

شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز

شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز

شبی بُوَد که بتابید اندرو ماهی

که آفتاب نیارد شدن به او انباز

شبی است فرّخ و شهزاده نصرت الدّولهُ

نموده جشنی از عزّت و جلال جهاز

چگونه جشنی مانندِ جَنَّتِ موعود

ز چار جانب بگشوده بابِ نعمت و ناز

به وجد اندر هر سوی گلرخانِ چگل

به رقص اندر هرجای مهوشانِ طَراز

همه درخشد مانند نارِ ذاتِ وَقود

شرابِ گلگون اندر به سیمگون بِگماز

ز هر طرف شنوی نغمه های رود و سرود

به هر کجا نگری گونه های ساز و نواز

ز چرخ گوید ناهید از پی تبریک

خجسته بادا میلادِ شاهِ بنده نواز