گنجور

 
ایرج میرزا

آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن

پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن

با آنکه از رُخَش خطِ مُشکین دمیده باز

آن تُرکِ ناز کن نشود تَرکِ ناز کن

از چشم بد کنند همه خلق احتراز

من گشته ام ز چشم نکو احتراز کن

رندِ شراب خوارم و در سینه ام دلی است

پاکیزه تر ز جامۀ شیخِ نماز کن

من از زبانِ خویش ندارم شکایتی

چشم است بیشتر که بود کشفِ راز کن

بویی ز بوستانِ مَحَبَّت نبرده اند

سالوس زاهدانِ حقیقت مَجاز کن

این حاجیان به حشر عِنان در عِنان روند

با اشترانِ طَیِّ طریقِ حِجاز کن

من پروراندَمَت که تو با این بها شدی

طفلی ندیده ام چو تو بر دایه ناز کن

کی آرزویِ سَلوی و مَنّ ره دهد به دل

آن اکتفا به نان و پنیر و پیاز کن

آن را که آز نیست به شاهان نیاز نیست

سلطانِ وقتِ خویش بود ترک آز کن

نه زور سود داد و نه زاری عِلاج کرد

آری ، زرست زر ، گره از کار باز کن

ما را هوایِ خدمتِ فرمانروایِ مُلک

هست از هوایِ رویِ بُتان بی نیاز کن

فرّخ وُثوقِ دولت کز عدلِ او نماند

دستِ طمع به مالِ رعیّت دراز کن

جز تُرکِ من که تازه کند مشق تُرکتاز

در عهدِ او نماند دگر تُرکتاز کن

دشمن به دار کرد ، ببین چون کند به دوست

آن دشمنانِ خویش چنین سرفراز کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قوامی رازی

ای مانده بر در هوس این در فراز کن

عذر گذشته خواه «و» در توبه باز کن

نزدیک شو به طاعت و ز فسق دور باش

روزی دو رنجکی برو جاوید نازکن

چون منعمان زکوة بروی و ریا مده

[...]

امیر شاهی

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

[...]

اهلی شیرازی

ایدل گدایی از کرم کار ساز کن

خود را زمنت همه کس بی نیاز کن

توحید چیست ترک تعلق ز هر چه هست

یعنی بروی غیر در دل فراز کن

گوهر بزهر چشم نیز زد ز ناکسان

[...]

شاهدی

آمد نگار بر در دل دیده باز کن

بنشین به عیش و در ز رقیبان فراز کن

با یار نازنین چو بیابی مقام امن

چندانکه ناز بیش کند تو نیاز کن

مطرب بیا که یار ندیم است و گل ببار

[...]

محتشم کاشانی

یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن

درهای مغفرت به رخش جمله باز کن

بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان

کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن

کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه