نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد
که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت
چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد
چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم
به دلنوازیِ این پیرِ گوشه گیر آمد
نمانده بود مرا طاقتِ جدایی او
به موقع آمد و نیک آمد و هُژیر آمد
نکرده جنگ اسیرم نموده بود به خویش
کنون به سرکشیِ موقفِ اسیر آمد
شکایتِ شبِ هجران به او نباید کرد
که خود ز دردِ دلِ عاشقان خبیر آمد
چه زور بود که بر پیکرِ علیل رسید
چه نور بود که در دیدۀ ضریر آمد
کنون که آمده تا نصف شب نگاهش دار
ز دست زود مده دامنش که دیر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: Poet در این شعر به بیان احساست خود از آمدن امیر (حسن) میپردازد. او در ابتدا احساس دلتنگی و غم جدایی از امیر را توصیف میکند و به نحوهای که امیر با حشمت و زیبایی وارد میشود، اشاره میکند. شاعر بیان میکند که حتی در حالتی که اسیر عشق امیر شده است، او را به خوبی میشناسد و نیاز به شکایت از جدایی را بیفایده میداند. در انتها، او از دیگران میخواهد که مراقب امیر باشد و اجازه ندهند که او زود برود، زیرا پس از مدتها انتظار، بالاخره او به دیدارش آمده است.
هوش مصنوعی: نشسته بودم و ناگهان شخص بشارتی وارد شد و گفت که بلند شو و خودت را آماده کن، چون امیر آمده است.
هوش مصنوعی: امیرِ سرزمینِ زیبایی با آن شکوه و جلال چه آرزویی کرده بود که به یاد این انسان فقیر افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت از دوری او ناراحت شدم، با مهربانی و محبت این مرد سالخورده و عزلتنشین آرام شدم.
هوش مصنوعی: من دیگر طاقت جدایی او را نداشتم، و او به موقع و به خوبی و با شوق آمد.
هوش مصنوعی: در گذشته، بدون آنکه جنگی کرده باشم، اسیر و در بند عشق او شده بودم. اما اکنون، به خاطر سرکشی و حالتی که دارم، به وضعیت اسیریام رسیدهام.
هوش مصنوعی: نباید از درد جدایی به او گلایه کرد، چرا که خود او از رنج دل عاشقان باخبر است.
هوش مصنوعی: چه قدرتی وجود داشت که به جسم بیمار رسید و چه نوری بود که به چشم نابینا تابید.
هوش مصنوعی: اکنون که تا نیمه شب رسیده، مراقب او باش و نگذار به راحتی از دست برود. دیرتر آمده و عجله نکن که دامنش را بیندازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد
دل شکسته من باز در نفیر آمد
سحر بشیر ملکزاده اردشیر آمد
مرا دوباره به پستان شوق شیر آمد
نگشته بود تباشیر صبح فاش هنوز
که سوی من زره آن ماهرو بشیر آمد
سیه غلامکم از خوشدلی صفیری زد
[...]
دگر چو نوبت آن کودک صغیر آمد
ز چرخ پیر خروش ملک به زیر آمد
به جان نثاری بابا، ز گاهواره ی ناز
نخورد شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد
که گر، به جثّه صغیرم ولی به رتبه کبیر
[...]
جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد
دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر
که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.