گنجور

 
ایرج میرزا

ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم

به بیکاری چنان خو کرده‌ام کز کار می‌ترسم

شاپویی‌ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب

ولی با این خطرناکی من از دستار می‌ترسم

نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان‌شکن مردم

از آن شاهنشهِ بی‌دینِ خلق‌آزار می‌ترسم

نمی‌ترسم نه از مار و نه از شیطان نه از جادو

غم خود را به یک سو هشته از غمخوار می‌ترسم

چو بی‌اصرار کار از دست مردم برنمی‌آید

چه کار آید ز دست من که از اصرار می‌ترسم

فراوان گفتنی‌ها هست و باید گفتنش امّا

چه سازم دور دور دیگرست از دار می‌ترسم