غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۶ - ایضاً فی رثائه علیه السلام عن لسانها
ز فراق لالۀ روی تو سینه داغ دارد
دل داغدیده از سینۀ من سراغ دارد
دل چرخ پیر بگداخت بنو جوانی تو
چه دلی است خام کز سوخته ای فراغ دارد
بتو بود روشن ای شمع جهانفروز مادر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
آن سینه که تیر ترا هدفست
گنجینۀ معرفت و شرفست
دل گوهر نُه صدفست آری
گر گوهر عشق ترا صدفست
آن سر که نرفته بچو کانت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
ای در طلبت همه عالم گم
افلاطون رفته فرو در خم
سرگشتۀ کوی تواند افلاک
آشفتۀ موی تواند انجم
از شش جهت آوازۀ عشاق
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
از عشق تو اندر تاب و تبم
وز شوق تو در وجد و طربم
از شمۀ لطف تو سلمانم
وز شعلۀ قهر تو بو لهبم
هندوی بت خال تو شدم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
ای روی تو قبلۀ حاجاتم
وی کوی تو طور مناجاتم
مصباح جهان افروز ترا
از پرتو لطف تو مشکوتم
گر سینه شود سینا چه عجب
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
از جان بگذر جانان بطلب
آنگاه ز جانان جان بطلب
با قلب سلیم اسلام بجو
پس مرتبۀ سلمان بطلب
از فتنهٔ شرک جلیّ و خفیّ
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
تا بی خبری ز ترانۀ دل
هرگز نرسی به نشانۀ دل
روزانۀ نیک نمی بینی
بی ناله و آه شبانۀ دل
تا چهره نگردد سرخ از خون
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را
کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را
روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی
سر بده تا نگری سروری دوران را
ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
تبارک الله از آن طلعت چو ماه و تعالی
نه ماه را است چنین غره و نه این قد و بالا
ندیده در افق اعتدال دیدۀ گردون
کوجهه قمراً او کحاجبیه هلالا
جمال چهرۀ خورشید از ان شعاع جبینست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
مذمت عاشقان ز پستی همت است
عشق رخ مهوشان فریضۀ ذمت است
ز عشق منعم مکن ای ز خدا بی خبر
که نقطۀ مرکز دائرۀ رحمت است
مترس از طعنۀ جاهل افعی صفت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست
دل سودا زده را جز هوس روی تو نیست
سینۀ غمزده ای نیست که بی روی و ریا
هدف تیر کمانخانۀ ابروی تو نیست
جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست
زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر
لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست
همتی بدرقۀ راه من گمشده کن
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
مژدۀ باد زندان را قاصد صبا آمد
حضرت سلیمان را هدهد سبا آمد
مژده بادت ای بلبل میدمد به صحرا گل
شور و فتنه داد گل موسم نوا آمد
کوفت کوس آزادی آسمان به صد شادی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
مرا در سر بود شوری که در هر سر نمیگنجد
نوای عاشقی در نای تنپرور نمیگنجد
کتاب لیلی و مجنون به مکتب خانه افسانه است
حدیث عاشق و معشوق در دفتر نمیگنجد
وای عندلیب و شور قمری داستانها ساخت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
رموز عشق را جز عاشقِ صادق نمیداند
حدیث حسن عذرا را به جز وامق نمیداند
مرا شوقی بود در دل که اظهارش بُوَد مشکل
چه راز است آنکه جز صاحبدل شائق نمیداند
علاج دردمند عشق صبر است و شکیبایی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
سر غنچه در گریبان، دل لاله داغ دارد
ز نوا و شور قمری که به باغ و راغ دارد
عجب از دل تو جانا که به حال ما نسوزد
چه دلیست خام کز سوختهای فراغ دارد
تو قرین یاری از سوختگان خبر نداری
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
عاشق از فتنۀ معشوق هراسان نشود
تا که مشکل نشود واقعه آسان نشود
هر که ز آسیب ره عشق هراسان باشد
به که اندر هوس سیب زنخدان نشود
یا که از کار فرو بسته نباشد گریان
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
گهی به کعبۀ جانان سفر توانی کرد
که در منای وفا ترک سر توانی کرد
براه عشق توانی که رهسپر گردی
اگر که سینۀ خود را سپر توانی کرد
بچار بالش خواب آنگهی تو تکیه زنی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
هله ای نیازمندان که گه نیاز آمد
سر و جان به کف بگیرید که سرو ناز آمد
هله ای کبوتران حرم حریم عزت
که همای عرش پیما سوی کعبه باز آمد
هله ای پیاله نوشان که ز کوی می فروشان
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند
واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند
خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث
جان نثاران تو شاه ملکوت قدمند
خرقه پوشان تو تشریف ده شاهانند
[...]