گنجور

 
غروی اصفهانی

مذمت عاشقان ز پستی همت است

عشق رخ مهوشان فریضۀ ذمت است

ز عشق منعم مکن ای ز خدا بی خبر

که نقطۀ مرکز دائرۀ رحمت است

مترس از طعنۀ جاهل افعی صفت

که عشق گنجینۀ معرفت و حکمت است

ز نعمت عشق هان مباد غافل شوی

که نقمت بی علاج غفلت از این نعمت است

ز پرتو نور عشق طور تجلی است دل

چه داند آن کس که در بادیۀ ظلمت است

ز عشق بر بند لب مگر ز روی ادب

که حضرت عشق را نهایت حرمت است

صفای عشقت بود کدورت طبع را

که عشق سرچشمۀ طهارت و عصمت است

ز زحمت و صدمۀ عشق هراسان مباش

که راحت جاودان در خور این زحمت است

عشق تو جانا مرا شد ز ازل سرنوشت

که تا ابد مفتقر شاکر از این قسمت است