غروی اصفهانی
»
دیوان کمپانی
»
مدایح و مراثی
»
مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه
»
شمارهٔ ۶ - ایضاً فی رثائه علیه السلام عن لسانها
ز فراق لالۀ روی تو سینه داغ دارد
دل داغدیده از سینۀ من سراغ دارد
دل چرخ پیر بگداخت بنو جوانی تو
چه دلی است خام کز سوخته ای فراغ دارد
بتو بود روشن ای شمع جهانفروز مادر
شب من ز شعلۀ آه کنون چراغ دارد
نکنم پس از تو فردوس برین دگر تمنا
چه خزان شود گلستان که هوای باغ دارد
تو لب فرات گر تشنه جگر سپرده ای جان
لب من هماره از خون جگر ایاغ دارد
دلم آب شد ز بی آبی غنچۀ لب تو
که زیاد خشکی کام تو تر دماغ دارد؟
من و داستان دستان ز خرابی گلستان
من و شور و شین قمری که بباغ و راغ دارد
من و قاتل جفاکار تو همسفر چه طوطی
که مدام همنشینی چه کلاغ و زاغ دارد
شرر غم تو در منطق مفتقر نگنجد
چه کند رسول دل معذرت از بلاغ دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عاشقپیشگی و درد فراق محبوب است. شاعر از سینه داغدار خود و دل سوختهاش سخن میگوید و از روشنایی محبوب به عنوان شمعی در تاریکی شبش یاد میکند. او بیان میکند که پس از جدایی از محبوب، آرزوی بهشت را ندارد، زیرا آن بهشت در دلش خزان شده است. شاعر به تشنگی و عطش خود اشاره میکند و میگوید که دلش از غم محبوب آب شده است. در نهایت، او از غم و درد ناشی از جدایی و عشق سخن میگوید و بر ناکامی در بیان احساساتش تأکید میکند. این شعر تأملی عمیق در رابطه با عشق و فراق است.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی و دوری از چهره زیبای تو، قلبم بسیار داغ و آتشین است و دل دردکشیدهام دائم به یاد توست.
هوش مصنوعی: دل پیر با این تغییرات و مشکلات دچار حساسیت شده است. اما تو، جوانی، چطور دلت اینقدر بیتوجه است که از آتشزدگی دل پیر هیچ احساسی نداری؟
هوش مصنوعی: تو ای شمعی که جهان را روشن میکنی، مادر شب من اکنون با شعلهی آه به نور چراغ دلش رسیده است.
هوش مصنوعی: بعد از تو دیگر بهشت را هم نمیخواهم، چرا که وقتی تو نیستی، گلستان هم همچون خزانی بیروح خواهد شد و دیگر آن هوای دلپذیر باغ را نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر در کنار فرات، عطش جگرش را به جان سپردهای، لب من همیشه از خون جگر سیراب است.
هوش مصنوعی: دل من از بی آبی به درد آمده و به حال غنچه لب تو که خیلی خشک است، میسوزد. این میخواهد بگوید که چقدر عطش و احساس کمبود در من به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: من و قصهای از ویرانی باغ خودم، من و سر و صدای قمری که در باغ و درختان زندگی میکند.
هوش مصنوعی: من و قاتل بیرحم تو در یک سفر هستیم، مثل طوطی که همیشه با هم مینشیند و مثل کلاغ و زاغ که در کنار هم هستند.
هوش مصنوعی: آتش غم تو در کلماتم نمیگنجد و پیامبر دلم برای بیان این احساس ناتوان است و از بلاغت عذرخواهی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سرِ ما فرونیاید به کمانِ ابروی کس
که درون گوشهگیران، ز جهان فَراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم
[...]
دل ما بدور رویت زچمن فراغ دارد
که چو سر و پای بندست و چو لاله داغ دارد
دل ما بوصل ارمک زقبا فراغ دارد
که بدگمه پای بندست وز درز داغ دارد
شده ام بجیب اطلس شب عنبرینه گمره
[...]
دل من نه عزم باغ و نه هوای راغ دارد
به خیال توهم از آن هم از این فراغ دارد
بلی آنکه راست در بر چوتودلبری سمنبر
نه به فکر باغ باشد نه خیال راغ دارد
چوخط توسبزه هرگز به کدام راغ روید
[...]
سر غنچه در گریبان، دل لاله داغ دارد
زانو و شور قمری که به باغ و راغ دارد
عجب از دل تو جانا که به حال ما نسوزد
چه دلیست خام کز سوختهای فراغ دارد
تو قرین یاری از سوختگان خبر نداری
[...]
شده گم دلم که از هجر چو لاله داغ دارد
بچنین نشان عزیزان که دلی سراغ دارد
ز شراب ساقیام شب دل و جان برقصام د
متحیرم که این شوخ چه در ایاغ دارد
بر عشق میشود محو چراغ عقل آری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.