گنجور

 
غروی اصفهانی

گهی به کعبۀ جانان سفر توانی کرد

که در منای وفا ترک سر توانی کرد

براه عشق توانی که رهسپر گردی

اگر که سینۀ خود را سپر توانی کرد

بچار بالش خواب آنگهی تو تکیه زنی

که تن نشانۀ تیر سه پر توانی کرد

نسیم صبح مراد آنگهی کند شادت

که خدمت از سر شب تا سحر توانی کرد

ز فیض گفت و شنودش چه بهره ها ببری

اگر بطور شهودش گذر توانی کرد

ترا ببوی حقیقت دماغ تر گردد

اگر که دیو طبیعت بدر توانی کرد

اگر بلند شوی از حضیض وهم و خیال

ز اوج عقل چه خورشید سر توانی کرد

ره ارچه تیره و تار است و طی او مشکل

ولی به همت اهل نظر توانی کرد

جدا مشو ز در دوست مفتقر هرگز

که چارۀ دل ازین رهگذر توانی کرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد

مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر

بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید

[...]

شیخ بهایی

به سرجام جم آنگه نظر توانی کرد

که خاک میکده کحل بصر توانی کرد

صائب تبریزی

اگر نشسته سفر چون نظر توانی کرد

ز هفت پرده نیلی گذر توانی کرد

عزیز مصر اگر همتی کند همراه

چو بوی پیرهن از خود سفر توانی کرد

صفای باطن اگر چون صدف به دست آری

[...]

فیض کاشانی

بکوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد

به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد

چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی

ز دل شکایت بیجا بدر توانی کرد

چو دانی آنچه بتو میرسد نوشته شده است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
رضاقلی خان هدایت

به سرّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بصر توانی کرد

گداییِ در میخانه طُرفه اکسیری است

گر این عمل بکنی خاکِ زر توانی کرد

جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه