گنجور

 
غروی اصفهانی

جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را

کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را

روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی

سر بده تا نگری سروری دوران را

ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر

تا نبیند الم چه، ستم زندان را

نوح را کشتی امید به ساحل نرسد

تا نیابد غم غرق و خطر طوفان را

همت خضر کند طی بیابان فنا

ورنه کی بوده نشان ز آب بقا حیوان را

حسن لیلی طلبد شیفته ای چون مجنون

که بیکباره کند ترک سر و سامان را

نافۀ مشک ختا تا نخورد خون جگر

نبرد رونق گلزار بهارستان را

تا شقائق نکشد بار مشقت عمری

نرباید بلطافت دل چون نعمان را

مفتقر گر نکشی پای طلب زانسر کوی

دست در حلقۀ زنی زلف عبیر افشان را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را

سروبالایِ کمان‌ابرو اگر تیر زند

عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را

دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

می بیارید و به می تازه کنید ایمان را

غم جنّات و جهنم نبود رندان را

ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی

که در آن کوی مجالی نبود رضوان را

عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست

[...]

سیف فرغانی

در دل عاشق اگر قدر بود جانان را

نظر آنست که در چشم نیارد جان را

تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر

خود به جان تو نباشد طمعی جانان را

دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد

[...]

حافظ

رونق عهد شباب است دگر بُستان را

می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش

[...]

قاسم انوار

وقت آن شد که می ناب دهی مستان را

خاصه من بیدل شوریده سرگردان را

قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است

تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را

شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه